۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه


امروزگروهی از مادران صلح میهمان بانویی هنرمند از نسل مادران دیروز بودند . او کسی نبود جز مهری ودادیان بانوی هنرمندی که در سال 1315 در تهران متولد شد و حضور در تلویزیون را از سال های 1337با نمایش های زنده شروع کرد و بازی در سینما را از سال 1346 با ایفای نقش کوتاهی در " آشیانه خورشید " آغاز کرد . او درکارنامه کاری خود دلشدگان ، دایی جان ناپلئون ، تنگنا ، گلهای داوودی و.بسیاری دیگر ... را دارد .
اما اکنون اورا طوری دیگر می بینیم . بانویی که قادر به حفظ کردن همه دیالوگهای فیلمهایش بود اکنون به بیماری آلزایمر گرفتار شده و حتی گاهی تشخیص دختر خودش برایش امکان پذیر نمی باشد .
دخترش اما از کودکیش می گوید و از فعالیت های مادر : وقتی دختر بچه ای بیش نبودم مسئولیت خانه در نبود مادر با من بود . مادرم دوست داشت هر موقع که از کار روزانه و یا فیلمبرداریهای شبانه به خانه باز می گردد قل قل سماور را در کنار اتاق بشنود . من معمولا تا بازگشت مادرم بیدار می ماندم اما او همیشه آنچنان خسته برمی گشت که بعد از خوردن فنجانی چایی همانجا به خواب می رفت و اغلب اوقات من مجبور می شدم گریمش را در حالیکه خواب بود از صورتش پاک کنم . آری اکنون باز همان دختر است که از مادر پرستاری می کند . واقعا دردناک است مادری که دیگر اغلب اوقات حتی یگانه دخترش را نیز نمی شناسد .
14/9/2010   24شهریور 89

روحشان شاد و یادشان گرامی باد
 متاسفانه اینک این بانوی هنرمند در میان ما نیست 

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

به آرامی آغاز به زیستن می کنی ...

سلامی دوباره ، خیلی وقته که میخوام هر روز بنویسم تا چیزی جا نمونه اما نمیشه . یه روز حسش نیست یه روز اینترنت یاری نمی کنه و یه روزی هم که می خواهی بنویسی بایداز روی مصلحت سکوت کنی .
دوستی بیتی از شعر پابلو نرودا را اینگونه تغییر داده بود که من دوست داشتم آنرا ادامه دهم : کلمه " زیستن " زیباتر از " مردن " است بنابراین :
به آرامی آغاز به زیستن می کنی ، اگر سفر کنی ، اگر کتابی بخوانی ، اگر از خودت قدردانی کنی
به آرامی آغاز به زیستن می کنی ، زمانی که خود باوری را در خودت تقویت کنی - وقتی اجازه دهی که دیگران به تو کمک کنند .
به آرامی آغاز به زیستن می کنی ، اگر روزمرگی را تغییر دهی ، اگر رنگ های متفاوت به تن کنی
امروز زندگی را آغاز کن !
امروز کتاب خواندن را و شاد بودن و محبت کردن را شروع کن .
امروز دوباره زیستن را تجربه کن .

۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

وفای به عهد

سی و پنج سال پیش در چنین روزی دو نفر به هم قولهایی دادند ، از جمله اینکه در هیچ شرایطی همدیگر را تنها نگذارند اما هشت سال پیش یکی از این دونفر برخلاف قولی که داده بود عمل کرد و رفت و اون یکی را تنها گذاشت و اکنون جایش در میان ما خالیست .........ا

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

سکوت یعنی در آغوش خدا آرمیدن و سکوت سرشاراز ناگفته هاست...

امروزم را در کنار کسانی گذراندم که در سکوت در آغوش خدا آرمیده اند . سعی کردم طوری در کنارشون بشینم که سکوت تنهاییشون ترک بر نداره آخه حیف از این سکوت و آرامش نیست ؟ بهشون حسودیم شده بود که هیچ یک از دغدغه ها و نگرانیهای ما را ندارند . اوایل که می رفتم پیششون نمی دانم واقعا آرامش می گرفتم یا فقط یک تلقین بود به هرحال الان وقتی به کنارشون میرم حس می کنم نه کسی هست جواب سلامم را بده و نه کسی هنگام خداحافظی مرا به خدابسپره و بدرودی بگه . این شد که حس کردم شاید دوست ندارند سکوتشون شکسته بشه نمی دونم . به هرحال سعی می کنم گاهی ساعاتی را در کنارشون باشم . به مادری برخورد می کنم که تنها فرزند ش و تنها دختر نوجوانش را از دست داده بود . دختر نازنینش از پنجره به پایین پرت شده و دچار مرگ مغزی شده بود اما این مادر فداکار همه اعضای دخترش را بخشیده بود و الان بعد از گذشت سه سال سعی می کرد با کسانی خودش را سرگرم کند که اعضای دخترکش در بدن آنها جای گرفته بود . و اینگونه خودش را آرام می کرد . کمی درکنارش می نشینم و دقایقی با هم گفتگو می کنیم . دیگر به هیچ یک از سختی های زندگی فکر نمی کنم که همه آنها قابل حل و قابل گذشت هستند . با هم در همان قطعه به کنار مزار نوجوانی می رویم که در این حوادث اخیر کشته شده بود . گفت که مرتب به این ها سرمیزنه و آرامش می گیره ، به دیدنشون میره . چقدر خوبه که وقتی غم داریم به هم اینقدر نزدیک بشیم و غمخوار هم باشیم . به قطعه هنرمندان میرم و ساعتی را در آنجا می گذرانم با خود فکر می کنم خوش به حالشون الان اونطرف آزادانه چه می کنند اینهمه هنرمند ؟ نه شعراشون سانسور میشه ونه نوشته هاشون و نه بازیاشون خوب تماشاچی هم که به اندازه کافی دارن . بهشت زهرا اونقدر بزرگ شده که سروتهش معلوم نیست در کنار مزار زنده یاد محمد نوری برزمین می نشینم و همانطور که آهنگ شالیزار از موبایلم پخش میشه به فکر فرو میرم سرم را که بلند می کنم دور مزار نوری تبدیل به کنسرتی نوری شده . همه با لذت این آهنگ را مزه مزه می کنند . . بیژن ترقی را می بینم آهنگ "آتشی زکاروان جدا مانده / این نشان زکاروان بجا مانده " برایم تداعی می شود . چه شعرا و چه ترانه سراهایی داشتیم یادشان گرامی باد . به کنار مزار حمید مصدق می رسم کتاب " زندگی نامه ملک تاج خانم نجم السلطنه مادر زنده یاد دکتر مصدق " به نام زنانی که زیر مقنعه کلاهداری نموده اند ، درکیفم است . حس جالبی بود برایم که چند خطی از خاطرات مادر بزرگش را برایش بخوانم. وسپس به یکی از شعرهاش فکر کنم : .باغبان از پی من تند دوید – سیب را دست تو دید – غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و هنوز ، سالها هست که در گوش من آرام آرام – رفتن گام تو تکرار کنان – می دهد آزارم – و من اندیشه کنان – غرق این پندارم ، که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت ؟ همه و همه هنرمندان از خانم نیکو خردمند و خانم شهابی و زنده یاد خسرو شکیبایی و ...و ... و همگی و همگی برایم خاطره ای را زنده کردند چرا که همگی از نسل جوانان قدیم مثل خودم بودند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد پانوشت : راستی یادم رفت بگم برای اولین بار روی سنگ یکی از مزارها اسم خودم را برای اولین بارخوندنم حس عجیبی بهم دست داد خودمو اون زیر تجسم کردم نترسیدم اما خودمو از اون تو خوب نگاه کردم . امیدوارم این نگاه مثبت باشه .

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

گرامیداشت روز جهانی صلح در مزار هاله سحابی و پدر گرامیشان

آمده ام با زندگی کردن قیمت پیدا کنم نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنم . (دکتر شریعتی )

آری هاله با زندگی کردن قیمت پیدا کرد چرا که به همه باورهایش رسید .

او مثل شیشه شفاف بود و مثل حباب سبک بال . کمتر کسی را همانند او یافتم که اعتقادش با عملش یکی باشد .

او مانند نسیمی بر زندگیمان وزید و مانند هاله ای از بالای سرمان پر کشید و رفت . امروز به دیدنش رفتیم تا روز جهانی صلح را با این بانوی صلح طلب گرامی بداریم . بانویی که حتی به کسانی که طالب مرگ صلح طلبان بودند به نرمی سخن می گفت .

یادش همواره در دلها گرامی باد

دیدار با مادر طبیعت و محیط زیست خانم مه لقا ملاح بناینگذار جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست

با خانم ملاح در محیطی کاملا دوستانه و صمیمی ملاقات می کنیم و او از بلایایی می گوید که بر سر منابع و سرمایه های طبیعی مان آوار شده است . او از زمین و طبیعت طوری صحبت می کند که انگار از فرزندانش حرف می زند و آسیبی که به طبیعت وارد می شود انگار خاری است که بر پای فرزندش فرو می رود .فاجعه خشک شدن دریاچه ارومیه را شاید او بیش از هر کس دیگری لمس می کندو با تک تک سلولهای بدنش آنرا حس می کند و شاید اوست که بیش از هر کسی به عمق فاجعه پی می برد . اوست که دراین راه استخوان خرد کرده است و سالهای متمادی در این حیطه فعالیت کرده است . او گله از انسانها دارد که با طبیعت مهربان نیستند و قدر و ارزش آنرا نمی دانند . خانم مه لقا با وجود کهولت سن چند بیتی از شعر مولانا را از حفظ می خوانند :

از جـــــــــــــمادی مُردم و نامی شدم

وز نمــــــــا مُردم به حیوان سرزدم

مُردم از حــــــــــــیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی زمُردن کم شوم؟

ای فسرده عاشق ننـــــــــــگین نَمَد

کو زِبیـــــــــم جان زِجانان َرمَد ؟

خویش را بر نخـــــــل او آویختیم

عذر آن را که از او بگریختیــم

هر گاه که به دیدن این بانوی طبیعت می رویم انگار انرژی می گیریم و بسیار می آموزیم . خدا سلامتشان بدارد این مادر طبیعت را