۱۳۸۶ آذر ۵, دوشنبه

تلاش برای برابر خواهی

http://www.we4change.info/spip.php?article1401 http://www.we4change.info/spip.php?page=forum&id_article=1370

روزهای غیبت

دو هفته ای بود که نمی تونستم وارد وبلاگ بشم و چیزیی بنویسم . دیگه داشتم نا امید می شدم تا از خواهرم که در انگلیس هست کمک خواستم و خواستم که او از اونجا وارد بشه ببینم مشکل چیه . نمی دونم هر چی بود بالاخره درست شد . البته تا کی نمی دونم .
این مدت نوشتنی زیاد بود ولی راستش الان خیلی حضور ذهن ندارم .
فقط اومدم که فکر نکنید ناپدید شدم اگه ایشالله عمری بود و میشد که وارد وبلاگ بشم حتما بزودی میام .

۱۳۸۶ آبان ۲۳, چهارشنبه

وقتی که به کما می برنت

دوستی دارم که وقتی چند روزی از من خبری نمیشه میگه باز این فرجی رفت تو کما . (فرجی اسم مستعاره منه که دوستام صدام می کنن ). فکر کنم الان هم از اون موقعهاست که من رفته باشم تو کما .
از روز جمعه که با مادران کمپین به دیدن خانواده دکتر زهرا رفتیم انگار واقعا رفتم تو کما ! احساس می کنم که مچاله شده ام ، فکرم کار نمی کنه و انگار که سر درگمم و کارهای روزمره رو انجام می دم چون که باید انجامشون بدم .
گاهی به بی معنا بودن زندگی بیشتر پی می برم ولی زیر بارش نمیرم .

۱۳۸۶ آبان ۱۶, چهارشنبه

گفتگو با مادر دلارام علی

http://zanestan.org/issue33/07,11,06,01,52,25/ http://zanestan.org/issue33/07,11,06,01,53,49/ http://zanestan.org/issue33/07,11,06,01,51,44/

به کدام یک می شود فکر نکرد ؟

در این دو سه هفته اخیر هر چی دنبال سوژه ای می گردم که خوشحال کننده باشد پیدا نمی کنم . من اصلا نویسنده خوبی نیستم ولی حقیقتش وقتی خوب به دور و برم نگاه می کنم چیزی نمی بینم که باعث انبساط خاطر خودم و دیگران بشه . تمام اخبار این چند هفقته اخیر که باهاش مواجه بودم یا مرگ ناگهانی یکی از آشنایان بود یا مسئله دکتر زهرا و دستگیری مازیار ها و حالا هم حکم عروس خانم گل ما دلارام .......... آخه اینم شد زندگی ؟! ! منی که تازه در دهه 50 می خوام نویسنده بشم انصافه که همش با این سوژه ها مواجه بشم ؟! ! ! ! !
مگه میشه این اخبار رو شنید و بهشون فکر نکرد ؟ آخه من چطور می تونم به دلارام دوست داشتنی با خنده های شیرینش و به حکم ناحقی که برایش صادر شده یا به مازیاری که الان به جای بودن در دانشگاه در سوییت بند 209 اوین به سر می برد ، فکر نکنم ؟ دلارامی که از حق من و امثال من دفاع کرده و دلارامی که همدم بچه های بم در سخت ترین شرایط بود و در حقیقت وظیفه ای که من نوعی بعنوان مادر داشته ام را به تنهایی بر دوش کشیده . نه این حق دلارام نیست دلارامی که همه کودکان بم و کودکان کار از او به نیکی یاد می کنند . این است پاسخ اینهمه عشق به مردم و تلاش بی وقفه برای بوجود آوردن عدالت و برابری ؟ آری دلارام جان ما نیز بعنوان مادران شما قسم می خوریم که بر هیچ تبعیضی گردن ننهیم .

۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه

روز دانشجو بر شما دانشجویان و فرهیختگان مبارک

این همه که می بینید هدایای روز دانشجو است بر ای دانشجویان عزیز کشورمان
اگر سری به این سایتها بزنید خودتان قضاوت خواهید کرد

! ! ! روز دانشجو

امروز صبح که بیدار شدم و طبق معمول بطرف آشپزخانه آمدم چشمم به تقویم افتاد و نوشته روی صفحه امروزش : 13 آبان روز دانشجو ! چه مناسبت با مسمایی ! کدام دانشجو ؟ همان دانشجویی که در بندش می کشید و یا از تحصیل معلقش می کنید . چرا که حق زندگی مطابق با شانش را می خواهد . چون برابری حقوقش را می خواهد ؟ مگر مازیارها و دلارام و امیر ها چه می خواستند ؟ مگر آن سه دانشجویی که ماههاست در زندان شکنجه می شوند چه می خواهند ؟ شاید هم زندان نوعی دانشگاه است و ما نمی دانیم ! ؟ یک روز هم در سال بنام روز پزشک نامگذاری شده است در آنروز جواب مادر و پدر دکتر زهرا را که با خون دل یک پزشک وظیفه شناس به جامعه تحویل داده بودند را چه خواهید داد ؟ همه ما فرزند داریم و خوب می دانیم که برای به ثمر نشستن آنها چه رنجهایی کشیده شده ، آیا انصاف است که به همین سادگی زندگی را از یک انسان گرفت ؟ جملات توی ذهنم رژه می روند ولی متاسفانه نمی توانم آنطوریکه باید ، احساسم را بیان کنم . فقط می دانم که مدت 2 هفته است که برای خیلی چیزها با خودم کلنجار می روم . دوستی می گفت که داریم کم کم به شنیدن روز مره این نوع اخبار عادت می کنیم و دارد برایمان عادی می شود . در جواب این دوست گفتم مگر می شود مرگ دکتر زهرا ها یا دستگیری بهترین فرزندانمان برایمان عادی بشود !؟ عادی شدن این مسائل مساویست با مرگ احساس انسانیت در مردم.