۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

دوازدهم تیرماه سالگرد شهادت جمعی از هموطنان گرامی باد

در هواپیمای ایر باس ساعت 9 بامداد روز 12تیرماه 1367 در حالی که شصت و شش کودک ایرانی همراه با والدین خود شادمان برای یک مسافرت در صندلیهای خود مستقر می شدند از سرنوشت شومی که برای آنها رقم خورده بود بی خبر بودند . هواپیما با 27 دقیقه تاخیر از فرودگاه بندرعباس بلند می شود و 24 دقیقه پس از ساعت 10 خلبان هواپیما کاپیتان شادمهر سطح پروازی خود را با 14 هزار پا گزارش می کند و در همین لحظه هواپیما مورد اصابت دو فروند موشک زمین به هوای ناو وینسنس آمریکا قرار می گیرد و در نزدیکی هرمز بین شارجه و بندرعباس منفجر می شود . هیچکدام از 290 مسافر و خدمه این هواپیما زنده نمی مانند و 66کودک زیر 12سال همراه با 52 زن و 36 تبعه غیر ایرانی جزو مسافران این هواپیما بودند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

یک روز در پارک ملت که می توانست زیبا تمام شود

دختر بچه از شوق رفتن به پارک در پوست خود نمی گنجد . پدر و مادرش هر دو کارمند هستند و فقط روزهای جمعه است که او می تونه انرژی جمع شده یک هفته خود را در آپارتمان کوچک ، یکجا در پارک تخلیه کند .
دخترک می داند که صاحبخانه خانمی مسن هست که اصلا حوصله سر و صدای بچه ها را ندارد . پس او باید در طول هفته طوری خودش را سرگرم کند که موجب خشم آن خانم بی حوصله نشود . ندو ، نپر ، چه قدر ورجه وورجه می کنی ؟ الان خانم صاحبخانه میاد بالا و میگه سقف داره میاد رو سرم . اینها واژگانی آشنا هستند که دخترک هر روز و هر شب از زبان مادر بزرگ و مادرش می شنود وآزادی طبیعی خود را سرکوب می کند فقط به امید اینکه روز جمعه پدر او را به پارک خواهد برد واو در آنجا خواهد توانست به جای یک هفته زندانی بودن ورجه وورجه کند و آزادی را مزه مزه کند .
روز جمعه است و کودک از خوشحالی اینکه امروز روز آزادیش هست از صبح کله سحر بیدار است . بعد از خوردن صبحانه تا مادر بساط ناهار را آماده کند کمی طول می کشد و دخترک بی صبرانه منتظر است که از در این زندان بیرون رود . در راه دخترک کاملا بشاش و خوشحاله و داره به زمین بازی پارک فکر می کنه و در باره اش کلی سخنرانی می کنه . وای تاب و سرسره و .... مامان ! ممکنه امروز هم یه دوست پیدا کنم ؟ آره مادر چرا که نه ؟ میشه زیاد بمونیم تا من حسابی تاب سواری کنم ؟ .... به پارک می رسند . امروز به نظر پارک شلوغتر می آد . خوب هوا گرمه احتمالا مردم زدن بیرون . چشمهای میشی کودک از هیجان برق می زنه و خوشحالی را بخوبی می تونی توی چشماش ببینی . ولی انگار خیلی طول نمیکشه ، کسی به سراغ پدر و مادر میاد و سئوال می کنه : برای چی اومدین پارک ؟ ( دخترک پیش خود میگه نکنه اینو همسایه طبقه پایینیمون فرستاده ؟ ) . اومدیم راه بریم و کمی تفریح کنیم . ولی در یک آن دخترک فقط شاهد کتک خوردن پدر و مادرشه و خودشو می بینه که فریاد می کشه :
نه دیگه نمی خوام بیام پارک . دیگه بازی نمی کنم . خواهش می کنم نزنید تقصیر من بود . خواستم کمی تاب سواری کنم چون خانم همسایه ما حوصله سر و صدای بچه ها را نداره من خواستم اینجا کمی بازی کنم . نه ! نزنید . مامان .. بابا .....کمک دیگه هیچوقت بازی نمی کنم . قول می دم ... مادر با بدنی کوفته و روحی آزرده و غرور از دست رفته در کنار دخترک کابوس زده زانو زده و سعی داره که اونو از کابوس وحشتناکش بیرون بیاره .
دخترک چشم باز کرده فقط التماس می کند : نه ..نه .. دیگه نمی خوام پارک برم . بازی هم نمی کنم تا همسایه طبقه پایین عصبانی بشه و آدما رو بفرسته که ما رو توی پارک کتک بزنن ......مادر نگران حال فرزندش هست و دردها و کبودیهای بدن خود را فراموش کرده . هر چند که این درد ها التیام پذیر هستند و آنچه که می ماند درد روان است و مادر نگران روان کوچک دخترکش هست
................

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

اجبار به ازدواج

هفته پیش دریکی از روزنامه های صبح تهران می خواندم ، از آنجایی که تاهل یکی از شرایط اشتغال در اموری مانند حراست می باشد ،به کارمندان غیر متاهل اعم از ذکور و اناث تا پایان شهریور ماه فرصت داده شده بود تا نسبت به انجام فریضه مهم و اخلاقی انسانی ازدواج ، اقدام نمایند . درغیر اینصورت در تاریخ 1/8/87 برای تسویه حساب به پیمانکار مربوطه معرفی خواهند شد . (روزنامه اعمتاد ملی دوشنبه 27خرداد ماه ).
از اونروز تا حالا داشتم فکر می کردم خوب بد هم نیست بالاخره اینهم یک راهیه . به قول دوستی ،حالا تو این فاصله کوتاه پیدا کردن یک ذوج مناسب هم خودش مشکلیه .
تا اینکه امروز خبری را در همین رابطه خواندم که از قرار معلوم دانشگاه آزاد اسلامی یکی از شهرهای استان مرکزی در نامه ای محرمانه به اعضای مجرد هیات علمی آن دانشگاه ، از آنان خواسته تا مهر ماه جهت رفع این عیب بزرگ یعنی مجرد بودن ، اقدام نمایند .
در این نامه آمده : نظر به اینکه تاهل یکی از شرایط لازم شرعی است و بودنش امتیازی مثبت برای فرد در دانشگاه تلقی می گردد و نبودش نقیضه ای است که مدتی قابل تحمل ولی بیش از آن تامل بر انگیز است ، لذا شدیدا به کارمندان مجرد تذکر داده شده است جهت رفع این عیب بزرگ اقدام عاجل و حد اکثر تا مهر ماه خبر مسرت بخش این مهم را اعلام نمایند . ! (قابل توجه جویندگان همسر ) اگر نمی خواهند که بیکار شوند هر چه زودتر دست بکار شوند ، . به سلامتی تا شهریور ماه کلی بساط عروسی خواهیم داشت
وقتی داشتم این مطلب را می خوندم نا خود آگاه یاد دانشگاه قزوین افتادم . آقای دکتر معلوم الاحال که متاهل بودند و داری فرزند و این عیب بزرگ را هم که نداشتند . پس قضیه چی بود ؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

بیا تو هم نفرتت را بر یخ بنویس

چند روزیه که موضوع اعدام این چند تا بچه ای که در زیر 18 سال مرتکب قتلی شده اند دغدغه ذهنی من شده است . البته به یاری تمام انسان دوستان و بشر دوستان در داخل و خارج از کشور باز هم این احکام به تعویق افتاد .
ما برای تماس با خانواده های مقتولین بسیار تلاش کردیم ولی در نهایت به نظر می رسد که در این میان فرهنگسازی بیشتر از این ملاقاتهای فردی موثر باشد .
. جای بسی تاسف است که در این گونه موارد قانون ، صدور حکم را بدست یک شهروند عادی که خانواده مقتول باشد می سپارد . و متاسفانه در بیشتر موارد ، نه از روی منطق بلکه از روی احساسات تصمیم گیری شده واین حکم صادر می شود .
در نظر سنجیهایی که در بین افراد عادی و عام صورت می گیرد می بینیم متاسفانه مردم بدون تفکر و پیش زمینه ، رای اعدام را برای افراد صادر می کنند و باز متاسفانه ، برای عموم مردم افرادی که مرتکب قتل می شوند به هیچ عنوان درجه بندی نمی شوند و تفکیک پذیر نیستنند . چرا که در قانون اولا سن متهم باید مد نظر قرار گیرد و مهمتر از همه عمدی و غیر عمدی بودن قتل نیز باید مجازاتهای متفاوتی داشته باشند
. جرائمی که کودکان زیر 18 سال انجام می دهند حرفه ای و سازمان یافته نیست . آنها بر اثر یک اتفاق کاملا ناخواسته و بچگانه مرتکب جرم می شوند
. و باید در نظر داشت کودک بزهکار مجرم بالفطره نیست و بزهکار به دنیا نیامده است . او رفتارش را از جامعه و خانواده آموخته و خشونت را تجربه کرده است .
من بعنوان یک شهروند عادی می توانم این مسئله را از دید اجتماعی و انسانی آن مورد بررسی قرار دهم و قضاوت من نیز فقط از بعد منطقی و انسانی آن است .
بنا بر این : روی سخنم با توست با تویی که می دانم عزیزی را در این راه از دست دادی ! با تو همدردم و خوب درکت می کنم . ولی سئوالی است که دوست دارم تو به آن جواب بدهی .
حالا که تو جگر گوشه خود را در اثر یک سهل انگاری و دعوای کودکانه ( اغلب قتل های زیر 18 سال اینچنین اتفاق افتاده ) از دست داده ای و خوب می دانیم که در بسیاری از موارد کاملا غیر عمد نیز بوده و خیلی ساده می شد که جای قاتل ومقتول عوض شود. آیا اکنون با یک قتل عمدی که صورت می گیرد تو ، تویی که جگر گوشه ات را از دست دادی ، او را دو باره بدست خواهی آورد ؟ با وجدان همیشه در عذابت خواهی توانست کنار بیایی ؟ با کابوسهای شبانه چه خواهی کرد ؟
آری می دانم و این همواره گریبانگیر تمام کسانیکه نظاره گر صحنه اعدام قاتل فرزندانشان بوده اند بوده و خواهد بود ، چرا که آنها نا خواسته مرتکب این عمل شده اند و همگی در نهایت پشیمانی آرامش زندگیشان را از دست داده اند .
آیا با عوض کردن لباسهای سیاه عزاداری با خانواده دیگری زخمهای تو التیام پیدا خواهد کرد ؟ آیا داغدار کردن دل مادر دیگری ، مرهمی بر دل داغدار تو خواهدبود ؟ در اینجا خواهی پرسید پس عدالت چگونه باید به اجرا در بیایید ؟ می توانی برای چند لحظه ای خودت را جای شخص مقابل قرار دهی ؟ از خانواده مقابل چه انتظاری داشتی ؟ بیا و با خودت صادق باش ، بیا و ساعتی با وجدان خود خلوت کرده و به ندای قلبی خود گوش فرا ده
.
حتما این را خواهی شنید : لذتی که در عفو هست ، در انتقام نیست
پی نوشت :خداي من، اگر قلبي داشتم نفرتم را بر يخ مي نوشتم و منتظر طلوع خورشيد مي شدم. با اشك هايم گل هاي رز را آب مي دادم تا درد خارها و بوسه ي گلبرگهايشان را احساس كنم.
پی نوشت 2: خوشحال میشم نظرتان را در مورد این نوع اعدامها بدانم .منتظر کامنتهای شما هستم

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

مزه خوشمزه بخشش

امروز با شهلا برای رفتن به دفتر وکیل بهنود قرار داریم . ساعت 6از خواب بیدار میشم تا بتونم ساعت 7از خونه خارج بشم . ترجیح می دم سر ساعت و یا حتی کمی زودتر از موعد سر قرار حاضر بشم . قهوه تلخی را مزه مزه می کنم در حالیکه رفتار خانواده مقتول را با یک خانم بسیار شریف که برای صحبت پیش آنها رفته بود، از نظر می گذرانم . با خود فکر می کنم و خودمو جای خانواده مقتول می ذارم . نه هرگز انتقام نمی تونه انسان را آروم کنه ، حتی اگر تظاهر به آرامش هم بکنه ولی وجدان را نمیشه کاریش کرد .
ساعت 7 خانه را به مقصد دفتر وکیل ترک می کنم و طبق معمول 20 دقیقه ای زودتر از ساعت قرار به محل می رسم . خوب این که اشکالی نداره کمی پیاده روی می کنم و در افکارم که صبح نا تمامش گذاشته بودم ، غرق میشم .
پدری که فرزند خود را در این راه از دست دادی ، چگونه می تونی جان فرزند دیگری را ازش بگیری ؟ آیا واقعا فکر می کنی بعد از قصاص به آرامش خواهی رسید ؟ بیا و حد اقل با خودت صادق باش و با وجدان خودت ! بیا با زندگی بخشیدن به " به اصطلاح قاتل پسرت " آرامش را به خانواده ات برگردان .
همینطور که در افکار خودم غرق شده بودم انگار با هر تفکری که به ذهنم راه پیدا می کرد میمیک صورتم نیز تغییر پیدا می کرد و اینو از نگاه رهگذران متوجه شدم . در خیالم کمی با پدر مقتول و مادرش که هرگز ندیدمشان ، بحث می کردم . گاهی حق را به آنها می دادم ولی در نهایت از آنها می خواستم که بیشتر تامل کنند تا خدای ناکرده پشیمانی بار نیاید
. بیایید با خود صادق باشیم ، چرا که آنها هر دو به یک نسبت مقصر بودند . ولی نه ، هیچکدام از آنها مقصر نیستنند بلکه مقصر جامعه است و ما بزرگان که نتوانستیم احساسات فرزندانمان را بدرستی کنترل کنیم . این اتفاق می توانست دقیقا برعکس باشد ، بیا و کمی خودت را جای پدر بهنود بگذار آیا با اعدام بهنود و یا بهنودها فرزند تو زنده خواهد شد ؟؟؟؟ جواب روح آزرده او را چگونه خواهی داد ؟؟؟ به تو پدر ، مادر و برادر التماس می کنیم کمی بیشتر تامل و تعمق در اینکار شاید گشایش راه بهتری باشد که در آینده سر مشق دیگران نیز قرار بگیرد . همانطور که مشغول جر و بحث خیالی با این خانواده هستم ، شهلا را می بینم که از تاکسی پیاده می شود . با هم وارد کوچه شده و راهی دفتر وکیل می شویم .
وکیل بهنود مانند خیلی از وکلا که برای اینگونه پرونده ها تلاش می کنند انسان بسیار شریفی به نظر می رسد . بعد از صحبت در مورد پرونده و جزئیات آن و قرار انجام یک سری کارها ، دفتر کار وکیل را ترک می کنیم . آنقدر تحت تاثیر جریان قرار گرفته بودیم که اصلا نفهمیدیم فاصله یکی از خیابانهای بالای یوسف آباد را تا خیابان زرتشت ، چگونه با پای پیاده طی کردیم و در مورد چگونگی اینگونه اتفاقات و قوانین بسیار صحبت کردیم .
آیا خواهیم دید روزی را که قانون ، مجازات قصاص برای کودکان زیر 18 سال را لغو کند ؟ خواهیم دید روزی را که درکشور ما خشونت را با خشونت جواب ندهند ؟ یعنی اعدام نه !!!!!!!!!!! سنگسار نه !!!!!!!!!! در یک کلمه کشتن نه !!! بیایید راه بهتری برای اصلاح جامعه پیدا کنیم ، چرا که در این مدت زمانهای مدید از اینراه نه تنها نتیجه ای حاصل نشده بلکه خشونت بیشتر در جامعه رواج پیدا کرده است . اینها همه آسیب دیدگان اجتماعی هستند و باید اصلاح شوند نه اعدام .
بیایید همه آنها را به چشم فرزندان خود نگاه کنیم وبرای آنها احساس مسئولیت بیشتری بکنیم چرا که اینان آینده سازان این مرز و بوم هستنند.
.به امید روزی که خشونت را با خشونت جواب ندهیم و این فرهنگ در جامعه ما همگانی شود .

۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

انقلاب جنسی مبصر کلاس در آستانه 22 خرداد

تصور کن تو می تونی ، بشی تعبیر این رویا !!!!!!!! رجوع شود به مدرسه فمینیستی
با تشکر از بر و بچه های خوب مدرسه فمینیستی بخاطر مطالب خوبشون