۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

اوقات از دست رفته

در مترو کرج نشسته ام و کتاب زندگی نامه فروغ فرخزاد را می خوانم . برای اولین با است که با این مترو سفر می کنم و صبح قبل از اینکه راه بیفتم فکر کردم که باید راه طولانی را در پیش داشته باشم و کتاب نیمه خوانده ام را با خود برمی دارم . خیالم راحت است که باید در آخرین ایستگاه پیاده شوم و همین است که بدون اینکه به اطرافم توجه کنم در متن کتاب غرق می شوم یک آن چشم از کتاب بر می دارم و به اطرافم نظر می اندازم . اغلب مسافران در خواب عمیقی فرو رفته اند ، با خود می گویم در این ساعت از روز که آفتاب هنوز به بالای سرمان هم نرسیده چطور می شود اینچنین خسته بود ؟ کتاب را کنار می گذارم و تصمیم می گیرم حالا که ذهنم یاری می دهد بنویسم و همینطور در حین نوشتن فکر میکنم ، حالا متوجه می شوم که چرا آمار مطالعه در کشور ما اینقدر پایین است . در کشورهای اروپایی اگر شما سوار قطار یا متر شوید اکثریت قریب به اتفاق مردم را از پیر وجوان حد اقل در حال مطالعه روزنامه خواهید دید . به مسافران دقیق تر می شوم . در کنار من دختر نوجوانی نشسته که مشغول گوش دادن آهنگی از گوشی موبایلش هست . مادر جوانش با خواهر کوچکترش در صندلی روبروی ما بخواب عمیقی فرورفته اند . تا آخر واگن را که نگاه می کنم احساس می کنم واگن مترو آنچنان در سکوت مطلقی فرو رفته و آرامشی ایجاد کرده که فضای یک کتابخانه را تداعی می کند . افسوس که مردم قادر به استفاده از این فضا نیستنند . پیر و جوان در این ساعت از روز همه در خوابند و آمار ها کاملا درست هستند . کم کم داریم به مقصد نزدیک می شویم و مسافران آرام آرام بیدار می شوند و تا به مقصد برسند احتیاج دارند تا کاملا به فضای بیداری برگردند .منهم قلم و کاغدم را در کیفم می گذارم و برای پیاده شدن خودم را آماده می کنم . اینهم روزی بود ...........

۴ نظر:

ناشناس گفت...

چه خوبه که شما کتاب می خونین. مردم که همیشه خوابند


الناز

ناشناس گفت...

کاش این مردم کمی می اندیشیدند فرخنده جان؛ کتاب خواندن پیشکششان

ناشناس گفت...

بخون بخون که داری خوب می خونی!
:)

ناشناس گفت...

سلام
اما قبول کنید که خوابیدن بهتر از خواندن بعضی کتاب هاست!ا