در مترو کرج نشسته ام و کتاب زندگی نامه فروغ فرخزاد را می خوانم . برای اولین با است که با این مترو سفر می کنم و صبح قبل از اینکه راه بیفتم فکر کردم که باید راه طولانی را در پیش داشته باشم و کتاب نیمه خوانده ام را با خود برمی دارم . خیالم راحت است که باید در آخرین ایستگاه پیاده شوم و همین است که بدون اینکه به اطرافم توجه کنم در متن کتاب غرق می شوم یک آن چشم از کتاب بر می دارم و به اطرافم نظر می اندازم . اغلب مسافران در خواب عمیقی فرو رفته اند ، با خود می گویم در این ساعت از روز که آفتاب هنوز به بالای سرمان هم نرسیده چطور می شود اینچنین خسته بود ؟ کتاب را کنار می گذارم و تصمیم می گیرم حالا که ذهنم یاری می دهد بنویسم و همینطور در حین نوشتن فکر میکنم ، حالا متوجه می شوم که چرا آمار مطالعه در کشور ما اینقدر پایین است .
در کشورهای اروپایی اگر شما سوار قطار یا متر شوید اکثریت قریب به اتفاق مردم را از پیر وجوان حد اقل در حال مطالعه روزنامه خواهید دید .
به مسافران دقیق تر می شوم . در کنار من دختر نوجوانی نشسته که مشغول گوش دادن آهنگی از گوشی موبایلش هست . مادر جوانش با خواهر کوچکترش در صندلی روبروی ما بخواب عمیقی فرورفته اند . تا آخر واگن را که نگاه می کنم احساس می کنم واگن مترو آنچنان در سکوت مطلقی فرو رفته و آرامشی ایجاد کرده که فضای یک کتابخانه را تداعی می کند . افسوس که مردم قادر به استفاده از این فضا نیستنند .
پیر و جوان در این ساعت از روز همه در خوابند و آمار ها کاملا درست هستند . کم کم داریم به مقصد نزدیک می شویم و مسافران آرام آرام بیدار می شوند و تا به مقصد برسند احتیاج دارند تا کاملا به فضای بیداری برگردند .منهم قلم و کاغدم را در کیفم می گذارم و برای پیاده شدن خودم را آماده می کنم . اینهم روزی بود ...........
۱۳۸۷ تیر ۱۸, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
چه خوبه که شما کتاب می خونین. مردم که همیشه خوابند
الناز
کاش این مردم کمی می اندیشیدند فرخنده جان؛ کتاب خواندن پیشکششان
بخون بخون که داری خوب می خونی!
:)
سلام
اما قبول کنید که خوابیدن بهتر از خواندن بعضی کتاب هاست!ا
ارسال یک نظر