کشورمان امسال بوی عید نمی دهد یا شاید هم من این بو را هنوز حس نکردم . وقتی تو شامه ات در طول سال از نا مردیها و نا برابریها پر می شود دیگر بوهای خوش را حس نمی کنی .
باید مادر دکتر زهرا ها را ببینی تا احساس کنی من چه می گویم . باید هوای خفقان آور خانه اشان را استنشاق کنی تا بفهمی بو گندی که در جامعه امروز ما شامه ها را پر می کند چیست .
باید ببینی و کافیست که خودت را برای لحظه ای کوتاه به جای این مادر بگذاری و آنوقت بگویی آیا بوی شب بوی عید را میشنوی ؟ آیا جوانه زدن بید مجنون را می بینی ؟ نه هرگز! همچنانکه آن مادر دیگر نه گلی را در باغچه حیاط کوچکش خواهد کاشت و نه جوانه زدن درختش او را به وجد خواهد آورد .این مادر حتی بهانه های کوچکش را برای یک لبخند از دست داده است
نه تنها گلهای بهاری دیگر عطر و بو ندارند بلکه زیبایی نیز ندارند .
وقتی تو در سال نو فرزندت به جرم ناکرده در حبس باشد و یا جگر گوشه ات را بدلیل فقط قدم زدن در پارک با نامزدش کشته باشند ، خواهی توانست زیبایی بهار را ببینی ؟ با کدامین احساس ؟ وتوآیا وقتی این ناملایمات را برای همنوعان خود می بینی می توانی بی تفاوت از کنارشان گذر کنی ؟ هرگز !
هستی انسانها در دوست داشتن معنی پیدا می کند و انسان به شوق دوست داشتن هایش زنده می ماند ، و یک عده ای چه راحت به خود این اجازه را می دهند که اینچنین مادرانی را از داشتن عزیزانشان محروم کنند .
.
خانواده دکتر زهرا هنوز عزادارند و هنوز پس از گذشت چند ماه وقتی وارد خانه کوچک ولی پرمهرشان می شوی هوای سنگین خانه روی قلبت سنگینی می کند . دیروزبه این فکر می کردم که این مادر داغدیده چگونه می تواند مرگ یگانه دخترش را بپذیرد . هیهات که اگر تصادف و یا بیماریی در میان بود شاید پذیرفتنش را آسانتر می کرد .
می دانم ، مادر از تماشای هر آنچه زیباست به یاد گم کرده اش می افتد با دریغی که چشمهای خرامش درخاک خفته اند .
پس از گذشت چند ماه هنوز مادر ، پدر و برادر و حتی عروس خانواده از یادآوری و تکرار اتفاقات گذشته و یا خاطرات به پهنای صورتشان اشک می ریزند و تو نیز هر آن به این فکر می کنی ... به کدمین گناه ؟؟؟؟؟؟
کنار این همه ویران - برای اینهمه درد
نمی شود که پریشان نبود و گریه نکرد
صدای فاجعه می آید
به خون نشسته زمین
زعشق چه پرسی - که قهرمانان در مسلخ اند و جمله اسیر
بیا بیاد عزیزش کنار هم بنشینیم
و با صدا به بلندای آسمان
به سرخی سپیده دمان
نام بزرگش را فریاد کنیم
نام آن خورشید به خون تپیده ، آن نخل بارور ، آن پیر خرد
نمی شود که پریشان نبود و گریه نکرد
پروانه فروهر