۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

سکوت یعنی در آغوش خدا آرمیدن و سکوت سرشاراز ناگفته هاست...

امروزم را در کنار کسانی گذراندم که در سکوت در آغوش خدا آرمیده اند . سعی کردم طوری در کنارشون بشینم که سکوت تنهاییشون ترک بر نداره آخه حیف از این سکوت و آرامش نیست ؟ بهشون حسودیم شده بود که هیچ یک از دغدغه ها و نگرانیهای ما را ندارند . اوایل که می رفتم پیششون نمی دانم واقعا آرامش می گرفتم یا فقط یک تلقین بود به هرحال الان وقتی به کنارشون میرم حس می کنم نه کسی هست جواب سلامم را بده و نه کسی هنگام خداحافظی مرا به خدابسپره و بدرودی بگه . این شد که حس کردم شاید دوست ندارند سکوتشون شکسته بشه نمی دونم . به هرحال سعی می کنم گاهی ساعاتی را در کنارشون باشم . به مادری برخورد می کنم که تنها فرزند ش و تنها دختر نوجوانش را از دست داده بود . دختر نازنینش از پنجره به پایین پرت شده و دچار مرگ مغزی شده بود اما این مادر فداکار همه اعضای دخترش را بخشیده بود و الان بعد از گذشت سه سال سعی می کرد با کسانی خودش را سرگرم کند که اعضای دخترکش در بدن آنها جای گرفته بود . و اینگونه خودش را آرام می کرد . کمی درکنارش می نشینم و دقایقی با هم گفتگو می کنیم . دیگر به هیچ یک از سختی های زندگی فکر نمی کنم که همه آنها قابل حل و قابل گذشت هستند . با هم در همان قطعه به کنار مزار نوجوانی می رویم که در این حوادث اخیر کشته شده بود . گفت که مرتب به این ها سرمیزنه و آرامش می گیره ، به دیدنشون میره . چقدر خوبه که وقتی غم داریم به هم اینقدر نزدیک بشیم و غمخوار هم باشیم . به قطعه هنرمندان میرم و ساعتی را در آنجا می گذرانم با خود فکر می کنم خوش به حالشون الان اونطرف آزادانه چه می کنند اینهمه هنرمند ؟ نه شعراشون سانسور میشه ونه نوشته هاشون و نه بازیاشون خوب تماشاچی هم که به اندازه کافی دارن . بهشت زهرا اونقدر بزرگ شده که سروتهش معلوم نیست در کنار مزار زنده یاد محمد نوری برزمین می نشینم و همانطور که آهنگ شالیزار از موبایلم پخش میشه به فکر فرو میرم سرم را که بلند می کنم دور مزار نوری تبدیل به کنسرتی نوری شده . همه با لذت این آهنگ را مزه مزه می کنند . . بیژن ترقی را می بینم آهنگ "آتشی زکاروان جدا مانده / این نشان زکاروان بجا مانده " برایم تداعی می شود . چه شعرا و چه ترانه سراهایی داشتیم یادشان گرامی باد . به کنار مزار حمید مصدق می رسم کتاب " زندگی نامه ملک تاج خانم نجم السلطنه مادر زنده یاد دکتر مصدق " به نام زنانی که زیر مقنعه کلاهداری نموده اند ، درکیفم است . حس جالبی بود برایم که چند خطی از خاطرات مادر بزرگش را برایش بخوانم. وسپس به یکی از شعرهاش فکر کنم : .باغبان از پی من تند دوید – سیب را دست تو دید – غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و هنوز ، سالها هست که در گوش من آرام آرام – رفتن گام تو تکرار کنان – می دهد آزارم – و من اندیشه کنان – غرق این پندارم ، که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت ؟ همه و همه هنرمندان از خانم نیکو خردمند و خانم شهابی و زنده یاد خسرو شکیبایی و ...و ... و همگی و همگی برایم خاطره ای را زنده کردند چرا که همگی از نسل جوانان قدیم مثل خودم بودند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد پانوشت : راستی یادم رفت بگم برای اولین بار روی سنگ یکی از مزارها اسم خودم را برای اولین بارخوندنم حس عجیبی بهم دست داد خودمو اون زیر تجسم کردم نترسیدم اما خودمو از اون تو خوب نگاه کردم . امیدوارم این نگاه مثبت باشه .

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

گرامیداشت روز جهانی صلح در مزار هاله سحابی و پدر گرامیشان

آمده ام با زندگی کردن قیمت پیدا کنم نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنم . (دکتر شریعتی )

آری هاله با زندگی کردن قیمت پیدا کرد چرا که به همه باورهایش رسید .

او مثل شیشه شفاف بود و مثل حباب سبک بال . کمتر کسی را همانند او یافتم که اعتقادش با عملش یکی باشد .

او مانند نسیمی بر زندگیمان وزید و مانند هاله ای از بالای سرمان پر کشید و رفت . امروز به دیدنش رفتیم تا روز جهانی صلح را با این بانوی صلح طلب گرامی بداریم . بانویی که حتی به کسانی که طالب مرگ صلح طلبان بودند به نرمی سخن می گفت .

یادش همواره در دلها گرامی باد

دیدار با مادر طبیعت و محیط زیست خانم مه لقا ملاح بناینگذار جمعیت زنان مبارزه با آلودگی محیط زیست

با خانم ملاح در محیطی کاملا دوستانه و صمیمی ملاقات می کنیم و او از بلایایی می گوید که بر سر منابع و سرمایه های طبیعی مان آوار شده است . او از زمین و طبیعت طوری صحبت می کند که انگار از فرزندانش حرف می زند و آسیبی که به طبیعت وارد می شود انگار خاری است که بر پای فرزندش فرو می رود .فاجعه خشک شدن دریاچه ارومیه را شاید او بیش از هر کس دیگری لمس می کندو با تک تک سلولهای بدنش آنرا حس می کند و شاید اوست که بیش از هر کسی به عمق فاجعه پی می برد . اوست که دراین راه استخوان خرد کرده است و سالهای متمادی در این حیطه فعالیت کرده است . او گله از انسانها دارد که با طبیعت مهربان نیستند و قدر و ارزش آنرا نمی دانند . خانم مه لقا با وجود کهولت سن چند بیتی از شعر مولانا را از حفظ می خوانند :

از جـــــــــــــمادی مُردم و نامی شدم

وز نمــــــــا مُردم به حیوان سرزدم

مُردم از حــــــــــــیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی زمُردن کم شوم؟

ای فسرده عاشق ننـــــــــــگین نَمَد

کو زِبیـــــــــم جان زِجانان َرمَد ؟

خویش را بر نخـــــــل او آویختیم

عذر آن را که از او بگریختیــم

هر گاه که به دیدن این بانوی طبیعت می رویم انگار انرژی می گیریم و بسیار می آموزیم . خدا سلامتشان بدارد این مادر طبیعت را

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

این سرا را سزا بیش از این است .

این سرا را

سزا بیش از این است

"طلوع بی نشان ها" نام موسسه خیریه ای است برای حمایت از آسیب دیدگان اجتماعی و کارتن خواب ها،

که به بهانه یک لقمه نان ، سه شنبه شب های هر هفته به جاهای تاریک شهرمان سر می زنند. یک لقمه نان بهانه ایست برای دادن یک بغل عشق و به جا آوردن آیین مهرورزی .

آنها تلاش دارند این باور را گسترش دهند که ترس از تاریکی ترس از نشناختن است و اکنون دیگر جاهای تاریک شهرمان نیز برایشان ترسناک نیست .

از مادران صلح دعوت شده بود تا در برنامه افطاری و نیایش این موسسه، در پارکی در دروازه غار شرکت کنند. مراسم افطاری بسیار ساده و در عین حال دلنشین بود که هرگز در جایی تجربه اش نکرده بودم . نان سنگگ و پنیر و سبزی با چای داغ و البته آش و حلیمی که به قول عمو اکبر با عشق پخته شده بود .

قبل و بعد از افطاری برنامه معرفی موسسه بود و افرادی که اکنون بیش از 6 ماه بود که از ورطه هولناک اعتیاد بیرون آمده بودند نیز تجربیاتشان را با مدعوین در میان گذاشتند. در بین آنها افرادی از طبقه مرفه و تحصیلکرده به چشم می خوردند که اکنون همگی حامی و پشتیبان این موسسه بوده و برای اهداف این موسسه کوشش می کنند.

پس از صرف افطاری کسانی که مایل بودند، همراه داوطلبین همیشگی سه شنبه شب ها به پارکی واقع در دروازه غار (نقطه سیاه شهرمان) رفته و برنامه نیایش را در آن پارک به جا آوردند. سپس به چند دسته تقسیم شده و غذا ها را بین افراد کارتن خواب پخش کردند.

هدفی که داوطلبان سه شنبه شب ها دنبال می کنند، فقط رساندن یک لقمه نان به یک شکم گرسنه نیست، بلکه این جوانان پرشور ایمان دارند که با بخشیدن عشق به همنوع خود، لحظه ای از دنیای تیره آنان را روشن کرده و با پاشیدن بذر مهر و امید، آنها را به سوی فردایی بهتر و اراده ای برای زندگی سوق می دهند.

سه شنبه : 1/6/90