۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه

کنار اینهمه ویران - برای اینهمه درد

کشورمان امسال بوی عید نمی دهد یا شاید هم من این بو را هنوز حس نکردم . وقتی تو شامه ات در طول سال از نا مردیها و نا برابریها پر می شود دیگر بوهای خوش را حس نمی کنی .
باید مادر دکتر زهرا ها را ببینی تا احساس کنی من چه می گویم . باید هوای خفقان آور خانه اشان را استنشاق کنی تا بفهمی بو گندی که در جامعه امروز ما شامه ها را پر می کند چیست .
باید ببینی و کافیست که خودت را برای لحظه ای کوتاه به جای این مادر بگذاری و آنوقت بگویی آیا بوی شب بوی عید را میشنوی ؟ آیا جوانه زدن بید مجنون را می بینی ؟ نه هرگز! همچنانکه آن مادر دیگر نه گلی را در باغچه حیاط کوچکش خواهد کاشت و نه جوانه زدن درختش او را به وجد خواهد آورد .این مادر حتی بهانه های کوچکش را برای یک لبخند از دست داده است
نه تنها گلهای بهاری دیگر عطر و بو ندارند بلکه زیبایی نیز ندارند .
وقتی تو در سال نو فرزندت به جرم ناکرده در حبس باشد و یا جگر گوشه ات را بدلیل فقط قدم زدن در پارک با نامزدش کشته باشند ، خواهی توانست زیبایی بهار را ببینی ؟ با کدامین احساس ؟ وتوآیا وقتی این ناملایمات را برای همنوعان خود می بینی می توانی بی تفاوت از کنارشان گذر کنی ؟ هرگز !
هستی انسانها در دوست داشتن معنی پیدا می کند و انسان به شوق دوست داشتن هایش زنده می ماند ، و یک عده ای چه راحت به خود این اجازه را می دهند که اینچنین مادرانی را از داشتن عزیزانشان محروم کنند .
. خانواده دکتر زهرا هنوز عزادارند و هنوز پس از گذشت چند ماه وقتی وارد خانه کوچک ولی پرمهرشان می شوی هوای سنگین خانه روی قلبت سنگینی می کند . دیروزبه این فکر می کردم که این مادر داغدیده چگونه می تواند مرگ یگانه دخترش را بپذیرد . هیهات که اگر تصادف و یا بیماریی در میان بود شاید پذیرفتنش را آسانتر می کرد .
می دانم ، مادر از تماشای هر آنچه زیباست به یاد گم کرده اش می افتد با دریغی که چشمهای خرامش درخاک خفته اند .
پس از گذشت چند ماه هنوز مادر ، پدر و برادر و حتی عروس خانواده از یادآوری و تکرار اتفاقات گذشته و یا خاطرات به پهنای صورتشان اشک می ریزند و تو نیز هر آن به این فکر می کنی ... به کدمین گناه ؟؟؟؟؟؟
کنار این همه ویران - برای اینهمه درد
نمی شود که پریشان نبود و گریه نکرد
صدای فاجعه می آید
به خون نشسته زمین زعشق چه پرسی - که قهرمانان در مسلخ اند و جمله اسیر
بیا بیاد عزیزش کنار هم بنشینیم
و با صدا به بلندای آسمان
به سرخی سپیده دمان
نام بزرگش را فریاد کنیم
نام آن خورشید به خون تپیده ، آن نخل بارور ، آن پیر خرد
نمی شود که پریشان نبود و گریه نکرد
پروانه فروهر

۲ نظر:

ناشناس گفت...

امیدوارم این اوضاع نابسامان کم کم درست بشه. نمی شه توقع داشت که یک شبه آدمها تغییر کنند. من امیدوارم شما رو شاد ببینم همیشه. نمی گم اوضاع خوبه. اصلا... خودتون بهتر در جزیان اخبار ظلم هستید. ولی در زندگی چیزهای قشنگی هم هستند که همیشه قشنگند و قشنگ می مونند. امیدوارم دیدن این قشنگی ها همیشه شما رو شاد و با روحیه نگه داره


الناز

ناشناس گفت...

سلام الناز جان ممنون از لطف همیشگیت . آره عزیزم همینطوره که میگی . سعی میکنیم همیشه زیباییها را ببینیم
پایدار باشی