۱۳۸۷ آذر ۲۷, چهارشنبه

یلدا مبارک !

شب یلدا بر همه شما مبارک باد !
یلدا روز تولد میترا یا ایزد مهر است .. یلدا و جشن هایی که در این شب برگزار می شود یک سنت باستانی است. این جشن یک مراسم آریایی بوده و پیروان میتراییسم آنرا از هزاران سال پیش جشن می گرفتند . یلدا از نظر معنی معادل با کلمه نوئل از ریشه ناتالیس رومی به معنی تولد است ونوئل از ریشه یلدا است . واژه یلدا سریانی و به معنی ولادت است . ولادت خورشید (مهرو میترا) و رومیان آن را (ناتالیس انویکتوس) یعنی روز (تولد مهر شکست ناپذیر) می نامند
مراسم و آداب جشن :
آیین شب یلدا یا شب چله ، خوردن آجیل مخصوص ، هندوانه ، انار و شیرینی و میوه های گوناگون است که همه نشان ونمادی از برکت و تندرستی و فراوانی دارد . در این شب گرفتن فال حافظ مرسوم است . حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن ، آینده گویی می کنند . شاهنامه خوانی و قصه گویی پدر بزرگ و مادر بزرگ دور کرسی برای کوچکتر ها نیز از آیین های شب یلدا است که خاطراتی برای بزرگسالی آنها فراهم می آورد . هفت هزار سال پیش نیاکان ما به دانش گاه شماری دست پیدا کرده و دریافتند که نخستین شب زمستان بلندترین شب سال است و از آن سال تا کنون این جشن در میان ایرانیان برگزار می شود . در وب گردیهایی که برای شب یلدا داشتم به سایت کودکان برخوردم که مطالب بسیار جالبی در آن بود. شما هم می توانید با کلیک کردن اینجا از مطالب این سایت استفاده کنید .

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

زمستان در راه است پرندگان کوچک را فراموش نکنیم

مشتی دانه ، خرده ای نان می تواند این موجودات کوچک را در سرمای زمستان از گرسنگی نجات دهد . پیدا کردن دانه در زمستان برای پرندگان بسیار دشوار است . بیایید آنها را در یابیم و با دادن دانه از انقراض آنها جلوگیری کنیم و به آنها امکان دیدن دوباره بهار را هدیه کنیم . در فصل سرما بدلیل یخ زدگی آب ، پرندگان از تشنگی می میرند بنابراین به فکر آب این موجودات کوچک نیز باشیم . اگر در بالکن خود امکان ساختن لانه یا سفره خانه برای پرندگان داریم یک پناهگاه برای پرندگان نصب کنیم که خارج از دسترس گربه ها باشد . باید توجه داشته باشیم که به پرندگان هرگز غذای پخته شده ندهیم . غذای پخته شده و چرب بیشتر از آنکه برای مفید باشد برایشان مضر خواهد بود . ارزن و گندم غذای بسیار مناسبی برای گنجشکها و کبوترها است . کمی ارزن یا گندم در بالکن خود و یا جلوی پنجره بریزید و از منظره دانه برچیدن این حیوانات کوچک در طول زمستان لذت ببرید و تجربه کنید که همزیستی با پرندگان آزاد چه حس خوبی و چه انرژی مثتبی در طول روز به شما خواهد داد . غذای چرب و پخته شده نه تنها برای پرندگان مضر هست که بلکه باعث آزار همسایگان و آلودگی محیط زیست نیز می شود . ( راستش این بلایی هست که هرساله بر سر خود من می آید و همسایگان محترم ته دیگ ها و برنجهای خود را که باقی می ماند را به پرندگان می دهند و در نتیجه تمام بالکن تبدیل به یک محیط چرب و کثیف می شود در ضمن اینکه پرندگان کوچک محله ما نیز شکایت دارند که ای انسانها ما ته دیگ مانده شما را دوست نداریم ! ) .

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

اینجا سرزمین شیواها و زهرا ها نیست !!!!!

نازنین جان می گویی هرگز به فکرمان رسیده که این سرزمین مال ماست ؟ وبلاک من
آری نازنین جان اینجا سرزمین من و تو نیست اینجا سرزمین شیوای 5 ساله و فریبای 10 ساله که برای گرم کردن دستهایشان باید دستکشهایشان را برای رفتن به میهمانی نگه دارند نیست چرا که شیوای پنج ساله خوب می داند که مادرش با چه مشقتی پولی بدست آورده و آن دستکشها را برایش تهیه کرده است و او باید به خوبی از آنها مراقبت کند و یا اگر این سرزمین مال زهرای 9ساله بیماربود که مبجور نبود برای عملش صبر کند . آری می دانم این سرزمین مال کسانی هست که انگور را اگر حبه ای 5000 تومان هم باشد می خورند و یا کسانی که پدرانشان برای بدست آوردن دل فرزندانشان برای آنها ماشینهای چند میلیونی می خرند . اینجا سرزمین بچه دروازه غار نیست که به خاطر این که قادر به پرداخت شهریه 50 هزار تومانی مدرسه دولتی نیست باید از دادن امتحان محروم شود . آری سرزمین من و تو علم و سواد لازم ندارد و آن کودکی که محکوم به فقر هست باید همیشه با فقر دست و پنجه نرم کند چرا که او مجبور است اگر استعدادی هم دارد آن استعداد را نشکفته پرپر کرده و یا در نطفه خفه کند آری چون پدر او ثروت باد آورده ندارد او محکوم است که کودک خیابانی باشد و کودک خیابانی باقی بماند و این روند سلسله مراتب ادامه خواهد داشت و این عدالت نیست . ولی من و تو هستیم که باید این سرزمین را از آن شیوا ها و فریبا ها کنیم . آری این سرزمین مال من و تو نیست این سرزمین از آن مردان است چرا که اگر فاطمه را شوهرش به جرم رابطه با کسی می کشت هرگز اعدام نمی شد و کسی از اولیای دم سئوالی نمی کرد ولی فاطمه باید به جرم دفاع از ناموس خود اعدام شود . آری گله از اولیای دم نمی توان کرد و این گله و شکایت را باید از قانون کرد ، از قانونی که یکطرفه قضاوت می کند قانونی که باید بازنگری شود .

۱۳۸۷ آذر ۴, دوشنبه

زنجیره خشونت علیه زنان به قدمت هزاران سال و به درازای همه مرزهای جهان

روز جهانی محو خشونت علیه زنان وقتی سربازان آمریکایی پس از تجاوز به عبیر دختر 15 ساله عراقی او را سوزاندند ، در روستای کوچک نکا در ایران قلب خاله عاطفه آتش گرفت . عاطفه هم 15 سال داشت که پس از تجاوز به دار آویخته شد .
وقتی امینه را در افعانستان سنگسار کردند ، در زندان جلفا حاجیه دلش لرزید از وحشت سنگهایی که بر سرش فرود خواهد آمد . خیریه در زندان دیگری در ایران فریاد زد مرا سنگسار نکنید به دارم بیاویزید .
وقتی نرینه های مرد سالار سوهان دختر 18 ساله را در سوربن پاریس به آتش کشیدند ، مرجان 16 ساله هم در ایران خود را به آتش کشید که با مردی همسن پدر بزرگش ازدواج نکند . کمی بعد مومارای پاکستانی با 80 درصد سوختگی جان سپرد و تا آخرین لحظه هم نگفت که این شوهرش بود که او را به آتش کشید .
وقتی کلثوم 7 ساله در سومالی ختنه شد فریادش با آخرین فریاد دلخراش مریم 9ساله در شب زفاف در هم آمیخت . آخر عروسک مریم را گرفتنند و عروسش کردند .
سیندیسو 23 ساله ایدز دارد . او بارها مورد تجاوز مردان واقع شده است . وقتی سه ساله بود پدر بزرگش به اوتجاوز کرد . کمی بعد بود که نادیا شاعر بدست شوهرش به قتل رسید .
در همین کنار گوش خودمان در جنوب کشور هر روز زنان و دختران بیشماری مورد خشونت پدران و همسران خود قرار می گیرند . زهرای 11 ساله را هنوز فراموش نکرده ایم که وقتی پدر و پدر بزرگش او را وادار به ازدواج با مردی 35 ساله کردند پس از اینکه نتوانست در برابر این زور استقامت کند خود کشی می کند .
هنوز از بهت زهرای 11 ساله بیرون نیامده بودیم که شنیدیم در همین قلب پایتخت پدری دختر 11 ساله خود را به آتش کشید .
آری ... زنجیره جهانی خشونت میلیونها زن را در کنار هم قرار داده ، زنجیره خشونتی به قدمت هزاران سال و به درازای همه مرزهای جهان !!!!
فقر،مرگ،بیماری،گرسنگی ،بیسوادی و بیکاری در جهان سرمایه داری کنونی هر چه بیشتر و بیشتر زنجیره های خشونت را بر دست و پایمان محکم می کند . با محکم شدن این زنجیره ها و با جهانی شدن آنها مبارزه و مقاومت زنان نیز ابعاد جهانی به خود می گیرد . صدای مبارزه یکدیگر را می شنویم و قلبهایمان برای هم می تپد و از پیروزی هایمان احساس غرور و جسارت می کنیم و احساس می کنیم که آگاهی چه خوب است .
آری در همین قلب پایتخت خودمان هفته پیش دختر 19 ساله ای به خاطر اینکه مجبور به تن فروشی بوده و از او بعنوان ساقی مواد مخدر استفاده می شده ، پس از تجاوز سه مرد به او دیگر طاقت نیاورده و خود کشی می کند . آری او کوکب 19 ساله بود که آخرین نفسهایش را روز پنجشنبه کشید و این دنیای پر از خشونت را برای همیشه رها کرد .
آری ....آگاهی ریشه حرکت است و حرکت ریشه تکامل و تکامل تنها راه رسیدن به آرمانهای کهن الگوی بشر
پی نوشت : قسمتهایی از اطلاعیه سازمان زنان هشت مارس (ایران-افعانستان)

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

مصاحبه با خانم صفا پوینده سرپرست کارگاه خیاطی دروازه غار

توضیح : این کارگاه وابسته به انجمن حمایت از حقوق کودکان می باشد که توسط خانم پوینده راه اندازی شده . مصاحبه ما را با خانم پوینده در زیر می خوانید :
س:خواهش می کنم قدری در مورد خودتان برایمان بگویید و انگیزه ای که برای انجام این کار داشتید . ج: من همیشه که کودکان خیابانی را می دیدم بسیار متأسف می شدم و دلم می خواست که بتوانم کار اساسی برایشان انجام دهم . وقتی با انجمن کودکان کار آشنا شدم متوجه شدم که خانواده هایشان هیچ کاری برای آنها در مورد تربیت و آموزش انجام نداده اند . البته در وهلۀ اول مشکل این است که این خانواده ها به سختی با ورود این کودکان به این مرکز موافقت می کنند چرا که ما نمی توانیم با حد اقل در آمدی که اینها اینجا کسب می کنند خانواده ها را راضی کنیم . س: این کودکان چگونه با این مرکز آشنا می شوند و یا به این مرکز معرفی می شوند ؟ ج: این پروژه بر می گردد به سه سال پیش که در منیریه با بودجه ای که از طرف یونیسف رسید آغاز به کار کرد که قرار بود طرح آموزش خیاطی برای دختران را داشته باشیم ولی چون بودجه محدود بود پروژه منیریه بعد از هشت ماه نا تمام ماند و تنها چیزی که از آنجا برایمان باقی ماند همین چرخهای خیاطی بود و در واقع شروع کار با همان بچه های خانه کودک در محل جدید آغاز شد و به مرور در محل شناخته شدیم . س: با وجود اینکه معضل اصلی این کودکان خانواده است ، با تحصیل این کودکان به خصوص کودکان افغانی چگونه برخورد می شود ؟ ج: کودکان افغانی و ایرانی فرقی نمی کند . بچه هایی که کار می کنند قطعا به مدرسه نمی روند . ما اینجا امکان سواد آموزی بوجود آوردیم و انجمن های دیگر هم همینطور . اولین هدف ما همیشه سواد آموزی بوده . س: نگرش خانوادۀ این کودکان را به این مرکز و فعالیتهایش چگونه ارزیابی می کنید ؟ ج: وقتی بعد از مدتی خانواده ها می آیند و بچه ها را توانمند می بینند دیگر قبول می کنند و تقریباً مشکل خاصی در این ضمینه نداریم . البته ما برای مادران نیز کلاس سواد آموزی و خیاطی داریم و از وقتی مادران از نزدیک با این فضا آشنا شده اند خیلی ارتباطمان با خانواده ها موثرتر شده است . س: عکس العمل پدرها چگونه است ؟ ج: معمولا مادران با زودتر با مسائل خانواده کنار می آیند ولی پدرها اغلب حاضر نیستند بچه هایشان از کار پر در آمدی مانند تکدی گری برای آمدن به این مرکزدست بکشند .در ضمن پدر ها در این هشت سال تجربه ای که من با این خانواده ها داشتم چندان وجود خارجی ندارند و اکثراً یا معتادند یا نیستند البته موارد استثنایی هم وجود دارد که ما داریم از کار اموزانمان که پدر مرتب به کارگاه سر می زند و نگران فرزندش هست . س: آیا هستنند بچه هایی که شناسنامه ندارند ؟ ج: البته یکی از مشکلات ، نداشتن شناسنامه است . البته اخیراً قانونی تصویب شده که اگر پدر به هر دلیلی نباشد ، مادر بتواند برای بچه خود شناسنامه بگیرد ولی متاسفانه زنها در اینجا آنقدر درد ومشکلات دارند که ما حتی یک مادر را نتوانستیم متقاعد کنیم که پی گیر این قضیه باشد . بچه های افغانی هم اگر کارت نداشته باشند نمی توانند کار کنند و مدرسه بروند . بنابر این هر کدام از اینها وقتی شناسنامه ندارند از تحصیل محروم می شوند . س:خواهش می کنم کمی از مشکلات برخی از این کودکان صحبت کنید. ج:ما در اینجا دخترهشت ساله ای داریم که شبها پدر فلجش را با چرخ برای گدایی بیرون می برد و اغلب شبها ساعت یک بعد از نیمه شب برمی گردد و روزها به همین دلیل خیلی دیر به مرکز می آید . و الان مدتیست که اصلاً اجازه نمی دهند که بیاید . چرا که این دختر منبع در آمد خانواده است . برخی از این کودکان کار می کنند تا خرج اعتیاد پدر و مادر خود را تأمین کنند . ویا ما کار آموزی در اینجا داریم که اول وقتی به این مرکز آمد بسیار ناسازگار و عصبی بود . سوزنها را می شکست و با بچه های دیگر درگیر می شد و فحش می داد و برای اینکه محل کارش شبها در خیابان دستفروشی بود دائماً مورد تعرض مأموران شهرداری قرار می گرفت و برای اینکه بتواند از خود دفاع کند همیشه حالت تهاجمی پیدا کرده بود . البته الان بعد از گذشت مدتی که به اینجا می آید تغییر کرده . وقتی بچه ها به این مرکز می آیند ما به آنها می گوییم که ما یک سری قوانین داریم که آنها موظف به رعایت آنها هستند . مهمتری قوانین ما مودب بودن و تمیز بودن است . در این مرکز طوری آموزش داده می شود که بچه ها توانمندی های زیادی پیدا کنند . اینجا مدیریت قائم به فرد نیست این بچه ها آماده شده اند که تا دو سه ماه دیگر بتوانیم این مرکز را به خود آنها تحویل داده وما به امید خدا بتوانیم در جای دیگر و با بچه های دیگری شروع کنیم . همین الان خود بچه ها اینجا را مدیریت می کنند . س: در مورد مشکلات فقر خانوادگی و اعتیاد خانواده های بچه ها چگونه برخورد می کنید ؟ ج: به نظر من کودک بی سرپرست بهتر از کودک بد سرپرست است . چرا که وقتی پدر و مادر کراکی و معتاد هستند عملا سرپرستی برای بجه ها محسوب نمی شوند . درزمینه فقر ما به بچه ها می گوییم اگر می خواهید زندگی مادرتان را تکرار نکنید و سر سفره فقر ننشینید بیایید اینجا حرفه ای یاد بگیرید تا برای خودتان منبع در آمدی داشته و زندگی خودتان را از راه شرافتمندانه اداره کنید . و در مورد تأثیر آموزشهای ما بر روی بچه ها باید بگویم که موفق بوده ایم چرا که بطور مثال یکی از دختران که مادرش بعد از یکسال از زندان آزاد شد ، به مادرش یاد آور شد که بار دیگر اگر به زندان ببرند ویا مشکلات دیگری برایش پیش آورند دیگر مسئول نخواهد بود و گفته بود که من تحت هر شرایطی باید درسم را ادامه دهم . س:نحوۀ برخوردتان با معضلات فساد اخلاقی دخترانی که به شما مراجعه می کنند چگونه است . ج: ببینید در اینجا بیشتر خانواده ها با اعتیاد دست به گریبانند و می دانیم که اعتیاد همراه با فقر منتهی به فساد اخلاقی می شود و در آمد اعتیاد جز از این راه امکان پذیر نمی باشد . کار ما در اینجا مشکل می شود و ما باید در انتخاب بچه ها بسیار دقت کنیم که این تجربیات را نداشته باشند چرا که روی بقیه دختران می توانند تأثیر گذار باشند . س: چطور می توانید اینگونه دختران را تشخیص دهید . ج: از راه تجربه . روزی دو نفر از دختران آمدند و سه روزی هم ماندند ولی واقعاً نتوانستم بپذیرم چرا که تعهد من به کل مجموعه است نه به یک فرد . خانه خورشید در همسایگی ماست (مرکز اعتیاد زنان و دختران ) حتی یکی از این زنان خانه خورشید نمی توانند پشت این چرخها بنشینند و کسب در آمد کنند وقتی در آمد سکس را تجربه کرده باشند هیچ چیز دیگری را نمی توانند جایگزین آن کنند . ولی حتی یکی از این بچه های ما قطعاً سر از خانه خورشید در نخواهند آورد ،چون این بچه ها حرفه ای را یاد گرفته اند و آموزشهای زیادی نیز در کنار آن دیده اند که در همه جا بتوانند از آن استفاده کنند . س: نحوۀ سواد آموزی شما به بچه ها و مادرانشان چگونه است ؟ ج: روش سواد آموزی ما شیوه ای که نشر چیستا ابداع کرد است . این سواد آموزی سبک آموزش و پرورش نیست . شیوۀ فارسی آموز شیوۀ ویژه کودکان کار یعنی آموزش خلاق است . آموزش با بازی و تئاتر که جذاب است و حتی مادرانی که با بچه های کوچک در بغل در این کلاسها شرکت می کنند را خسته نمی کند . س: برای کسانی که مایلند در این راه به شما پیوسته و به مرکز شما و این کودکان یاری رسانند چه پیشنهادی دارید ؟ ج: ببینید دراینجا هیچ فرمولی برای هیچکس نداریم که از قبل بگوییم که کی چه کاری را انجام دهد . اینجا هر عزیزی وقتی می آید و از نزدیک مرکز و مشکلاتش را می بیند خودش متوجه می شود که چگونه می تواند موثر باشد . یک بخش قضیه کمک مالی هست که مرکز نیاز دارد و یک بخش دیگر آموزش . می توانم بگویم که اینجا دریای نیاز است . به جز اینها ما به متخصص هم نیاز داریم . در روز افتتاحیه یک دکتر دندانپزشک آمدند و در مورد درمان دندانهای بچه ها کمک خیلی زیادی به ما کردند .شاید در حال حاضر بیشترین نیاز بچه ها به دندانپزشک و چشم پزشک باشد . س:خانم پوینده در پایان اگر سخن خاصی با خوانندگان این مصاحبه دارید بفرمایید. ج: من اعتقاد دارم که حل این معضل اجتماعی فقط با کار من و شما و دیگری امکان پذیر نیست و عزم ملی می خواهد . البته هر کسی به نوعی می تواند موثر باشد . دوست داشتیم که این پدیده وجود نداشت ولی از آنجاییکه از واقعیت ها نمی شود فرار کرد پس باید در حل این معضل بکوشیم و ای کاش بتوانیم در جای جای ایران این بچه ها را تحت پوشش قرار داده و به جای کارهای خیابانی و تکدی گری بتوانیم این کودکان را در پشت میزهای مدرسه ببینیم . در پایان باید بگویم که این کارگاه ماحصل هشت سال فعالیت ما بوده و در واقع هدف اصلی ما الگو سازی است و این اولین الگویی است که ما به این شکل می خواهیم ارائه دهیم . ما دراین هشت سال در خانۀ کودک کارهای پراکنده داشتیم ولی به این شکل سیستماتیک کاری انجام نشده بود . با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید .

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

تئاتر تجربی یا تجربه تئاتر ؟؟؟؟؟

چند هفته ای هست که داریم یک کار تئاتر تجربی با گروهی از دوستان انجام می دیم . تجربه جالبیه بخصوص دو هفته هست که تمرینهای بدنی و صوتی را شروع کردیم . حالا نمی دونم قراره ما تجربه تئاتر کنیم یا آقای کارگردان باید تجربه کار با مادران را پیدا کنند . فرقی هم نمی کنه هر دو صورتش به نظر جالب می آد . تا اینجاش هم خداییش داره خوب پیش می ره . امروز تمرین صوتی داشتیم و قرار شد که برای هفته بعد احساس خودمونو از تمرینات بنویسیم . تو خیابون ظفر از ماشین سوسن پیاده می شم و سر راهم به خونه طبق معمول از چند جا خرید می کنم ولی همواره در ذهنم صدا ها را تمرین می کنم و با خود می گم که امشب حتما باید به اکرم که امروز نتونست تو کلاس حاضر بشه زنگ بزنم و بهش بگم که این صدا ها را تمرین کنه . در ذهنم اکرم را مجسم می کنم که در حین تمرین صدا ها شیطنت می کنه . دارم با خودم فکر می کنم : انگار راستی راستی داریم به یه جایی می رسیم اگر تلاش کنیم ، هر چند پروانه داشت می گفت که می ترسم بعد از شش ماه به جای اینکه ما چیزی یاد بگیریم نریمان اون چیزی روهم که بلده یادش بره ، ولی نه فکر کنم قسمت این بود که استعدادهای نشکفته ما بعد از 50 سال به دست نریمان کشف بشه ….. به هر حال حس خوبیه . از مغازه که بیرون میام بی توجه به سنگینی دستم همینطور که در افکار خودم غرق بودم موقعی به خودم اومدم که دیدم دارم تقریبا با صدا اصوات لالا ر- لالا ر- لالا رو – را ادا می کنم . خنده ام گرفته بود ولی خوشبختانه کوچه کاملا خالی بود .....

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

برگزاری جشن یکسالگی مادران صلح

خوب این هم از یکسالگی مادران صلح
همه مادران از چند هفته پیش مشغول تهیه و تدارکات بودند و در تکاپوی اینکه چه کسانی را برای سخنرانی دعوت کنند وسواس عجیبی داشتند . خوب مادرن دیگه و همیشه دلشون می خواد کاری را که می خوان انجام بدن تا حد ممکن خوب از آب در بیاد و به نحو احسن انجام بشه .
اولین دغدغه برای برگزاری برنامه تهیه جا هست که متاسفانه همیشه نمی تونی شانس بیاری ولی این بار یک خوش شانسی به مادران روی آورده بود . جای بسیار مناسب و صاحبخانه بسیار مهماندوست و خوش رو و فوق العاده . به هر حال دستشون درد نکنه که مادران را از اینهمه دغدغه رهانیدند .
برنامه خیلی خوبی هم مادران تدارک دیده بودند پنل فرهنگی و هنری از هنرمندان شایسته تشکیل شده بود که افتخار داده و به جمع مادران آمده بودند . خانم بنی اعتماد با سخنان شیرینش همه را مجذوب خود کرده بود و خیلی از واقعیتها را که در فیلمهایش دیده بودیم از زبان خودش شنیدیم . پس شنیدن سخنان آقای بهزاد فراهانی و خسرو سینایی بسیاری با خود اندیشیدند که باید تمرین آرامش کنند و کم کم با" آشتی" آشتی کنند و این برای من خیلی جالب بود بر داشت اکثریت این بود که ما نباید اجازه دهیم که خشونت در ما نهادینه شود . کتاب سهم من را چندی پیش خوانده بودم و هرگز فکر نمی کردم که به این زودی با نویسنده کتاب ملاقات کنم . برایم جالب بود سخنان پرینوش صنیعی در مورد کتاب آدمهای آن و ....
بخش موسیقیایی را یکی از مادران صلح با صدای زیبایشان بر عهده داشتند که به برنامه تنوع خاصی بخشیده بود . پنل اجتماعی را افراد شاخصی تشکیل داده بودند که همه حضار از سخنانشان نهایت استفاده را بردند و بخوبی می دیدی که علیرغم طولانی شدن برنامه همه حضار جذب سخنرانیها شده بودند .
دو کلیپی که توسط یکی از مادران صلح تهیه شده بود نیز زینت بخش برنامه بود.
از شعری که یکی از مادران صلح سروده بودند نهایت لذت را بردیم . در میان برنامه ها از مدعوین پذیرایی بعمل آمد و چیزی که در آنجا بسیار جلب توجه می کرد شاخه های زیتون بود در گلدانها و بر روی دیوار . از مدعوین نیز با دانه های زیتون پذیرایی شد .
یکی دیگر از مادران صلح با صلابت خاصی قطعنامه مادران صلح را خوانده و سپس
سرود ای ایران توسط تمام حاضرین در سالن خوانده شد
پی نوشت : از تجربه ها باید آموخت - آقای دکتر... صاحبخانه در حین تزیین سالن به نکته ای اشاره کردند که برای ما نیز تجربه ای بود . ایشان نظرشان این بود که مادران صلح بهتر است بیتشر از اینکه شعار نه جنگ بدهند فقط به صلح بیندیشند و مادر ترزا را مثال آوردند که وقتی به او گفتنند که در یک تظاهرات ضد جنگ شرکت کند گفت : هر موقع که تظاهرات برای صلح داشتید منهم شرکت می کنم . آری بیایید فقط به صلح و آشتی بیندیشیم و به رنگ آبی و سفید .
در ضمن اینهم ایمیلی بود از طرف یکی از مادارن صلح به همه مادران برای تشکر و قدردانی
مادران صلح ديروز كاري كردند كارستان مجري خوش اخلاق وشيرين سخن صميميت و جذابيت پانل هنر با هدايت دوست داشتني لي لي مينو مرتاضي با اجراي مادرانه و دلچسپ پانل اقتصادي اسلايدها و زيباتر موزيك متن افشاگرانه آنها, و شعر صميمي و صادق هاله جان اجراي زيباي مرغ سحر با صداي عاشقانه فرزانه محجوب بهتر ازهمه حضور يك كارنامه وزين درپيشخوان به همت سوسن و بهناز، دستتان را ميبوسم اختري هدايت نشست بي سروصدا و آرام و آموزنده به مدد فريبا همه وهمه چقدر عشق در خود داشت حضور گرم خديج ، زهره ، شهلا فرجاد و.. دلگرمي و اعتماد را به ارمغان مي آورد پيوند همه مادران صلح فرخنده جان چقدر خوشحالم كه در اين جمع انساني حضور دارم شهلا فروزانفر

۱۳۸۷ آبان ۱۳, دوشنبه

مادران یکساله صلح

مادران صلح یکساله شد : . اوایل پاییز بود که گروهی از مادران صلح طلب ایرانی با آرزوی ایرانی آباد و آزاد گرد هم آمدند . این گروه بعد از جلسات متعدد ، فروم مادران صلح را بنیاد نهادند . . در سیزدهم آبان ماه مادران صلح با انتشار بیانیه ای در نشست مطبوعاتی کانون مدافعان حقوق بشر اعلام موجودیت نمودند . این بیانیه در واقع میثاق و منشور مادران صلح است . . مادرانی که در دوران 8 سال جنگ تحمیلی با عراق هزینه های فراوانی را متحمل شده بودند . مادرانی که سخت ترین تحریم های اقتصادی را تحمل کرده و صفهای طویل را صبورانه تاب آورده بودند تا قوت روزانه خانواده را فراهم کنند . مادرانی که با غرور و افتخار ، روح عدالتخواهی و آزادیخواهی و استقلال و صلح را د رگهای فرزندانشان جاری ساخته بودند ، اینبار دور هم جمع شده و هم پیمان شدند تا در حد توانشان از میهن و آرمانهای مردمشان در مقابل تهدید ها حفاظت کنند . آرمانهایی که برای تحقق آنها جوانیشان را هزینه کرده اند و اینک آرزو دارند که جوانانشان به صلح ، عدالت و دموکراسی دست یابند ، نه آنکه شاهد هزینه شدن آنان باشند . بسیاری از آنها فرزندان خود را در انقلاب و جنگ از دست داده اند و دیگر نمی خواهند که تاریخ تکرار شود ، آنها اجازه نخواهند داد که هیچ بیگانه ای به بهانه دموکراسی به ایران تجاوز کند و آنها باور دارند که مردم ایران خود دموکراسی و عدالت را برقرار خواهند کرد . . مادران صلح نه تنها مخالف جنگند ، بلکه امنیت و آسایش شهروندان را نیز می طلبند و به هر آنچه امنیت اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی آنها و جوانانشان را تهدید کند اعتراض دارند . . مادران صلح برای دستیابی به امنیت ، آزادی و عدالت که همانا حقوق بشر است ، برای خود و فرزندانشان تلاش خواهند کرد و برای رسیدن به این اهداف دست یاری به سوی تمامی مادران ایران دراز می کنند . . مادران صلح راهتان ادامه دارد تا پیروزی نه در جنگ ، که بر جنگ

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

سهم عدالت برای همه به یکسان می رسد ؟؟؟؟؟

امروز صبح مسیر میرداماد –راه آهن – تجریش را طی کردم برای رسیدن به تکه ای از عدالت و بالاخره پس از گذشتن از هفت خوان تکه ای از آن را د ر کیف خود داشتم .
برای فکر کردن در باره واژه عدالت و اینکه من اکنون سهمی از آن را دارم احتیاج به کمی تفکر داشتم . مسیر برگشت به خانه را تا نصفه های راه پیاده آمدم تا به یک نتیجه ای برسم وببینم از اینکه گوشه ای از عدالت به من تعلق دارد چه احساسی دارم . اول به خود تلقین کردم حالا من در کیف خود تکه ای از عدالت را دارم ، سعی کردم که احساس قدرت کنم . کمی که باخود کلنجار رفتم دیدم نه ! چیزی تغییر نکرده . به مکانهایی که امروز رفته بودم و به صحنه هایی که مشاهده کرده بودم فکر کردم . پیر زنان و پیر مردانی را دیدم که به زحمت می توانستند راه بروند ، نه گوششان درست می شنوید و نه یارای ایستادن داشتند ولی آمده بودند که تکه ای از عدالتی که به آنها تعلق می گرفت را بگیرند . آری در این روزگار عدالت را تکه تکه کرده و به هر کسی سهمی از آن می دهند . آخر عدالت تکه تکه شده به چه کار می آید ؟؟؟
کسانی هستند که فاصله آرزو کردن و رسیدن به آن به اندازه یک پلک زدن است و کسانی هستند که حتی فرصت فکر کردن به کلمه آرزو را ندارند و یادشان رفته که واژه ای به این نام نیز در لغتنامه ها وجود دارد . آری اگر عدالتی برقرار می بود که این چنین نبود . عدالت یعنی برابری یعنی داشتن حد اقل امکانات برای همه عدالت یعنی رعایت حقوق انسانها . پس تکه تکه شده آن دردی را دوا نخواهد کرد ما همه عدالت را می خواهیم . کلمه عدالت مثل پتکی بود که بر سرم فرود می آمد و احساس می کردم که کیفی که تکه ای از عدالت را در آن حمل می کردم بر دوشم سنگینی می کند . به نتیجه ای نرسیدم و برای گمراه کردن خودم و خارج شدن از مسئله عدالت و عدالتخواهی کمی خرید کرده و با باری سنگین روانه خانه شدم . به هر حال من که نمی توانم از این بی عدالتی فرار کنم چرا که یک زنم و یک مادر . و این دو همواره مورد بی عدالتی واقع می شوند حالا چه سهمی از آن را در کیفشان داشته باشند یا نه .

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

لغو اعدام کودکان زیر هیجده سال

ایکاش اولیای دم رضایت می دادند تا تو اعدام نشوی و اکنون می توانستی حلاوت این بخشش را بچشی .
چقدر با تو، با تویی که داغ دیده بودی و حق داشتی که نگران خون فرزندت باشی ، صحبت شد که: لذتی که در عفو است در انتقام نیست ولی تو نشنیدی و بعد ها شنیدیم که چقدر از کرده خود نادم بودی و به دیگران این توصیه را می کردی ولی هیهات که نوجوان اعدام شده هم مثل فرزند تو که شاید به دلایل کودکانه به قتل رسیده بود دیگر بر نخواهند گشت .
اکنون بعد از تلاشهای مستمر حامیان حقوق بشر خوشحالیم که حذف مجازات اعدام برای کودکان زیر 18 سال را در کارنامه کاری قوه قضائیه می بینیم . و خوشحالیم که از این پس قوانین جاری ایران با قوانین کنوانسیون حقوق کودک مطابقت خواهد یافت .
سال هاست که خانم شیرین عبادی و دیگر همکاران وی در انجمن حمایت از حقوق کودکان و کانون مدافعان حقوق بشر در اعتراض به حکم اعدام کودکان زیر هیجده سال تلاش های بسیاری کرده اند . از همین جا به خانم شیری عبادی و دیگر همکارانشان و تمام کسانی که در این راه زحمت کشیده اند تبریک می گویم و امیدوارم در بین نوجوانانمان هرگز شاهد جرم و جنایت نباشیم . آری کودکانی که در زندانها برای اجرای حکمشان روز شماری می کردند ، و همینطور خانواده های آنها که در این مدت چندین و چند سال آرامش نداشتند اکنون می توانند آسوده سر بر بالین نهند . در این میانه جای نوجوانانی که به خاطر عدم رضایت اولیای دم بر سر دار رفتند خالیست .

۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

روز جهانی کودک

روز شانزدهم مهر ماه را در برخی از نقاط دنیا از جمله ایران روز جهانی کودک می نامند . ما دوست داریم نه تنها این روز بلکه تمام روزها برای کودکان باشد و بتوانیم برای آنها جهانی شایستۀ کودکان و جهانی بدون خشونت و جنگ بوجود بیاوریم . آری کودکان سرزمین من نیز باید سهمی از این جهان داشته باشند . کودکان سرزمین من کودکان آسیب پذیری هستند که نا خواسته در این منجلاب گرفتار شده اند ولی تاوانش را باید پس بدهند . کودک سرزمین من کودکیست که ناخواسته در دام بلا گرفتار آمده و اکنون منتظر است که در سحرگاهی طناب دار را برگردنش بیاویزند . او هنوز هم بعد از گذشت چند سال نمی داند به کدامین جرم باید مجازات شود؟ آری کودک سرزمین من فقط کودکی نیست که سقف امنی بالای سرش است و از یک زندگی مرفه بهره مند است ، کودک سرزمین من کودک کار نیز است . آیا او خود چنین خواسته یا تفاوتی با کودکان دیگردارد؟ کودک سرزمین من کودکی است که در اثر ناهنجاریهای بوجود آمده برای گناه کرده یا ناکرده اش اکنون منتظر قصاص است . آری من و تو نیز مقصریم چرا که حق همه کودکان به یک اندازه است ولی آیا ما توانستیه ایم این حق را به طور مساوی بین همه کودکان سرزمینمان قسمت کنیم ؟ شاید قلم من دراین مورد هم ساده بنویسد ولی قلبم آنرا ساده نمی پذیرد وقتی شاهد کودکانی هستم که هر لحظه در انتظار مرگشان نشسته اندو شاید سالهاست که با تک تک سلولهایشان مرگ را تجربه کرده اند . اعدام …به تعویق افتاد ! آری تلاشی شد و این کور سو امیدی هم به آنها داده می شود ولی آیا هرگز به این اندیشیده ایم که در این مدت تعلیق چه بر آنها می گذرد ؟ آری کودک سرزمین من زهرای 11 ساله است که برای فرار از ازدواج اجباری با مرد 35 ساله دست به خودکشی می زند . و هزاران زهرای دیگر که یا فرار می کنند و یا به ازدواج اجباری تن در می دهند . آری اینها کودکان ما هستند کودکانی که به خاطر قوانین تدوین شده از سوی ما بزرگترها باید مجازات شوند . چطور می توانیم در مورد دخترک 9ساله خود اینگونه بیرحمانه از قانون سخن بگوییم ؟ پس می بینیم که روز کودک بهانه ای بیش نیست که به عده ای از ما یاد آوری کند که کودکان احتیاج به مراقبت دارند و مانند گلهایی هستنند که اگر باغبان بد داشته باشند یا پژمرده می شوند ویا علفهای هرزه اطرافشان را پر می کنند . وقتی اخبار روزنامه ها را می خوانم متأسفانه پی به این فاجعه می برم که ما باغبانان خوبی برای کودکان آسیب پذیرمان نبودیم ، چرا که ما فقط مسئول کودکان خودمان نیستیم بلکه باید به تمام کودکان که آینده سازان جهان هستند توجه داشته باشیم . ولی افسوس

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

زهرای 11 ساله با چراغ سبز قانون به حجله مرگ فرستاده شد

تا کی باید شاهد این جنایات علنی باشیم ؟ اگر قوانین تبعیض آمیز ما کمی تغییر می کرد دیگر هیچ پدری یا پدر بزرگی به خود این جرأت را نمی داد که دختران کوچکشان را بزرو شوهردهد و یا راجع به آیندۀ آنها اینگونه بیرحمانه تصمیم بگیرد
زهرا فقط یکی از هزاران دختری است که با چراغ سبز قانون، به حجله مرگ فرستاده می شوند. نتیجه این قانون تبعیض آمیز و ازدواج هایی که نه تنها شروعشان به انتخاب و رضایت زن نبوده که در اتمام آن نیز زن اختیاری ندارد، گاه شوهرکشی است. گاه خودکشی و گاه فرار از خانه و گرفتار شدن در هزارتوی جامعه ای که یک خانه امن برای حمایت از زنان خشونت دیده و آسیب دیده ندارد.
سرگذشت زهرای 11 ساله را از زبان مادرش به قلم مریم حسین خواه در اینجا بخوانید

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

به کجا چنین شتابان

مهم نیست که نتیجه چه باشد بلکه مهم اینست که نتیجه به نام چه کسی تمام شود . چه لجبازی کودکانه ای ! متاسفم که نمایندگانی که خود را نماینده زنان ایران می دانند هنوز معنی واژه نماینده را نمی دانند .
چرا هنوز ما با وجود رشد سنی و حتی قرار گرفتن در بالاترین منصب نمی توانیم نظرات خودمان را بدون اهانت به دیگری بیان کنیم ؟ ما باید به موازات رشد سنی به بلوغ اجتماعی نیز برسیم در غیر اینصورت در هر حرکتی رفتارمان کودکانه خواهد بود
خانم نماینده ی به اصطلاح زنان، تو دیگر چرا بر ضد هم جنسان خود جبهه می گیری ؟ مگر تو نگران خانواده ات نیستی ؟ اگر دختر نداری که حتما خواهری و یا خواهر زاده ای داری . می خواهم بدانم اینگونه که از این لایحه دفاع می کنی ، آیا اگرفردا روزی هم داماد خودت دست زن دیگری را گرفت و به خانه آورد ، از او در مقابل دخترت دفاع خواهی کرد و عملش را شرعی قلمداد خواهی کرد ؟ یا اکنون فقط به صرف لجبازی ، داری با سرنوشت زنان کشورت بازی می کنی ؟ اینکه از کشوری زنی یا زنانی برنده جوایز بین المللی بشوند ، باعث افتخار تمام زنان آن مملکت است؛ خارج از هر گونه عقیده و مرامی. پس مطمئن باشید این اهانت شما احساسات میلیونها ایرانی را جریحه دار کرده وهمین باعث بی اعتمادیشان نسبت به نمایندگانی خواهد شد که شاید با رای آنها در مجلس حضور پیدا کرده باشند . شما ملزم به جوابگویی در مقابل آنها هستید . جواب کسانی که به شما رای داده اند اینست ؟

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

ائتلاف زنان نتیجه داد

تغییربرای برابری: دیروز 10 شهریور حدود 50 نفر از فعالان حوزه زنان به مجلس رفتند تا در دیدارهای حضوری اعتراض خود را به تصویب لایحه حمایت از خانواده اعلام کنند. با اعلام قرارگرفتن لایحه حمایت از خانواده در دستور کار مجلس و قوت گرفتن شایعاتی مبنی بر تصویب این لایحه در شور اول مذاکرات مجلس شورای اسلامی که در برخی رسانه ها اعلام شده بود ظهر روز گذشته حدود 50 نفر از زنان سرشناس و فعال در حوزه های مدنی، سیاسی، اجتماعی ، از جمله وکلای دادگستری و روزنامه نگاران با حضور در سالن ملاقات با نمایندگان مجلس شورای اسلامی و دفاتر بسیاری از نمایندگان مجلس اعتراض خود را به تصویب چنین لایحه ای اعلام کرده و دیدگاه ها و نقدهای خود را به صورت حضوری به اطلاع نمایندگان مجلس رساندند. این دیدار ها که به صورت فردی و جمعی با نمایندگان مجلس صورت گرفت همزمان بود با خروج این لایحه از دستور کار مجلس و در همین ارتباط لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی اعلام کرد با توجه به این که جمعی از شهروندان به ویژه زنان و نیز برخی علما نسبت به مواردی در این لایحه ابراز نگرانی کرده و نقدهایی را مطرح کرده اند این لایحه با استفاده از اختیارات هیأت رئیسه مجلس به کمیسیون حقوقی و قضائی بازگردانده شده است تا مفاد آن را با رویکرد کارشناسانه مورد بررسی قرار دهند.
یکی از دیدارهای انجام شده با نمایندگان مجلس، شیرین عبادی، رخشان بنی اعتماد،سیمین بهبهانی به همراه تعدادی دیگر از فعالان زن با فرهاد تجري، نايب رئيس كميسيون حقوقي مجلس گفتگو کردند.

۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

هر دم از این باغ دمی می رسد - تازه تر از تازه تری می رسد
بعد از سخنان امام جمعه مشهد حالا دیگر نوبتی هم که باشه نوبت امام جمعه مهریزه که البته فهمش برای ما مشکل است
. ایشان می فرمایند :مردم مهریز تحمل وجود یک خانم مانتویی را در شهرشان ندارند و دانشگاهی که بخواهد خانم مانتویی را راه بدهد نداریم . (روزنامه اعتماد ملی 9/6/87) . حالا ایشان نظرشون در مورد پوشش خانمها چیه خیلی مهم نیست ، چیزی که در این بین توهین آمیز است مقایسه بد حجاب با الاغ بی پالان است؟ (آدم ، بی حجاب را مانند الاغ لخت و بی پالان یک بار ببیند چشمانش سیر می شود و دیگر وسوسه نمی شود ) که البته در این مورد بعید می دانم . .مگر اصلا حضرات با دیدن الاغ چه با پالان و چه بی پالان وسوسه می شوند ؟
همچنین می فرمایند که ( در زمان شاه زنان بی حجاب زیاد بودند و جلب توجه نمی کردند اما هم اکنون زنان بد حجاب که مانند الاغهای پالان دار هستنند در جامعه فراوانند و خود نمایی می کنند . ) . بالاخره بی حجاب بد تره یا بدحجاب ؟
متاسفم که افراد معلوم الحال اینچنینی با ادبیات خاص خودشان که فقط لیاقت خودشان را دارد راجع به زنان جامعه نظر می دهد ولی هنگام آن رسیده که جلوی این اهانتها گرفته شود .هر چند که انتظار بیشتری از اینگونه افراد نداریم ولی باید جلوی ادبیات اینچنینی از بین برود
در ضمن بالاخره ما نفهمیدیم که ایشان با دیدن الاغ بی پالان وسوسه می شن یا بدون پالان ؟
پی نوشت :این نشان می دهد که در مهریز الاغهای بیچاره هم از دست حضرات آسایش ندارند حالا چه با پالان و چه بی پالان
راستی در یک وبگردی به سایتی برخوردم که حرفهای عجیبی در مورد همین شخص نوشته بود که خواندنش را به همه شما توصیه می کنم . تازه متوجه شدم که نظرات عجیب و غریب در تخصص ایشان است . اینجا را بخوانید ضرر نخواهید کرد . .

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

امروز جاده خاوران گلباران شد

هشتم شهریوربیستمین سالگرد سوگواری بر مزار گروهی خاوران است
. رسم بر این است که هر کسی که عزیزی را از دست می دهد در روز سالگردش بر سر مزار او حاضر شده و یادی از عزیز از دست رفته می کند . امروزنیز همه کسانیکه عزیزشان را در این واقعه از دست داده بودند به خاوران آمده بودند که مراسم سالگرد را برگزار کنند . از ابتدای ورود به جاده خاوران حضور نیروهای امنیتی و انتظامی را می شد به وضوح دید . نیروهایی که باید حافظ امنیت ما باشند از دیدنشان احساس نا امنی می کنیم . وقتی به مقابل خاوران می رسیم از دیدن آنهمه نیروی انتظامی و امنیتی جا می خوریم . به هیچ عنوان اجازه ایستادن و سئوال کردن به کسی نمی دهند و با تحکم و تهدید از همه می خواهند که آنجا را ترک کنند در غیر اینصورت پلاک ماشین را کنده و یا شیشه های ماشینها را خرد می کردند . جاده خاوران را هرگز به آن زیبایی ندیده بودم از یک طرف حضور ماموران باعث متشنج شدن فضا شده و از طرفی دیگر جاده توسط ماشینهایی که اجازه برگزاری مراسم را پیدا نکرده بودند گلباران شده بود .این منظره می توانست کمی از اندوه و تاسف شرکت کنندگان بکاهد و نوعی همبستگی بین افراد ایجاد کند . این روز هم مثل خیلی از روزهای دیگر در ذهن همه ما حک خواهد شد و در تاریخ نوشته خواهد شد .باشد که روزی تاریخ قضاوت
کند
روحشان شاد
پی نوشت : عکس مربوط به سال قبل می باشد

۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

دردهای ناگفته

سخن گفتن برایش آسان نیست ولی بدون مقدمه شروع به حرف زدن می کند . از من می پرسد : می تونی احساس کسی را که در زندگی نتونسته کاری را که دوست داشته برای عزیزاش انجام بده چیه ؟
نه ! نمی تونم بگم که عذاب وجدان دارم چرا که معتقد به این نیستم که کوتاهی کرده باشم ولی این حسی که در من هست بد تر از عذاب وجدانه
می تونی درک کنی اگر عملکردت در زندگی مخالف اعتقاداتت باشه چه زجر دوجانبه ای را متحمل میشی ؟
می تونی حس کنی چه دردی وجودت را در بر می گیره وقتی وظایفت را و باید ها و نباید ها را به هر دلیل از زبان کسانی بشنوی که دوستشان داری و یا در رفتارشان این کمبود را حس کنی ؟
نه ! شاید هرگز به این موضوع فکر هم نکرده باشی ولی سالهاست که من با گوشت و پوست و استخوانم این درد را حس کرده ام و می توانم به جرات بگویم که با این حس نفرت انگیز انس گرفته ام . قبول دارم و به تمام افکار و به درستی حرفهایشان ایمان دارم ولی
بغض راه گلویش را می گیرد . دستش را می فشارم و سعی می کنم که قوت قلبی بهش داده باشم ، می گویم ولی چی ؟؟؟؟ آهی کشیده و می گوید ولی کسی از من نمی پرسد پس سهم من از زندگی چه می شود ؟ هر چند که انتخاب خودم بوده باشد

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

ابوالفضل پسر بچه 5 ساله ای که زیر شکنجه های ناپدری فلج شده و بینایی و شنوایی خود را از دست داده است. ابوالفضل در بخش کودکان بیمارستان بهرامی بستری است و 20 روز است که آسمان آبی و همبازی هایش را ندیده است . هنوز نمی داند که آیا هرگز در زندگی شانس راه رفتن ، دیدن یا شنیدن دوباره را خواهد داشت یا نه .
متن کامل را اینجا بخوانید . انجمن حمایت از حقوق کودکان از تمام هموطنان دست یاری می طلبد .
هموطنان در صورت تمایل برای بازگشت دوباره ابوالفضل به زندگی و تسریع درمان ، می توانند کمکهای نقدی خود را به شماره حساب 4277 بانک ملی واریز کرده یا با شماره تلفن های 88531114 و 88735591 تماس بگیرند .
در این میان گناه ابوالفضل چیست ؟ مادر در 23 سالگی با پیر مرد 72 ساله متاهل ازدواج می کند و از او صاحب فرزندی می شود . (هنوز لایحه ضد خانواده تصویب نشده بود ) . پس از به دنیا آمدن فرزندش از پدر ابوالفضل جدا شده و با جوان 28 ساله ای ازدواج می کند . آیا کسانی که می خواهند این لایحه را تصویب کنند از این زاویه هم قانون را بر رسی کرده اند یا فقط داشتن تمکن مالی مرد ملاک است ؟ کسی به حق و حقوق کودکانی که ثمره این ازدواج ها است توجهی نمی کند و ما هر روز شاهد پرونده های این چنینی هستیم. .

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

فراخوان ائتلاف فعالان و گروه های جنبش زنان علیه لایحه حمایت از خانواده

فراخوان ائتلاف فعالان و گروه های جنبش زنان علیه لایحه<< حمایت از خانواده .
امروز سرنوشت خانواده های ایرانی، وارد مرحله حساس و تعیین کننده ای شده است. مجلس هشتم، تصمیم دارد تا لایحه ای را به نام «لایحه حمایت از خانواده» (که در میان فعالان جنبش زنان به «لایحه ضدخانواده« شهرت یافته) در مجلس شورای اسلامی به تصویب برساند. این لایحه که در شهریورماه سال گذشته (1386) از سوی دولت نهم به مجلس ارائه شد، در 18 تیرماه امسال (1387) به تصویب کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس رسید و هر روز بیم آن می رود که در صحن علنی مجلس به تصویب قطعی برسد.
در لایحه «ضدخانواده» بر «بی حقوقی» زن ایرانی در قوانین موجود صحه گذاشته شده است و نه تنها به لغو کامل قانون تعدد زوجات و تاکید بر «تک همسری» صحه نگذاشته، بلکه ازدواج مجدد مردان را صرفا به شرط تمکن مالی و تعهدی بدون ضمانت اجرایی تشویق می کند.
در لایحه «ضدخانواده» نه تنها بر مسئله «بی حقوقی کامل زنان در امر طلاق» تاکید کرده بلکه با طولانی کردن روند طلاق آنان را با دشواری های بیشتری مواجه ساخته است.
در لایحه «ضدخانواده» نه تنها ازدواج موقت (صیغه) برای مردان متاهل را منع نکرده، بلکه حتا لزوم ثبت این ازدواج را نیز منتفی دانسته است.
در لایحه «ضدخانواده» نه تنها حق بدون قید و شرط زنان برای اشتغال را به رسمیت نشناخته، بلکه بر ای تنها «پشتوانه» (از سر ناگزیری شان) یعنی «مهریه» نیز پیش از دریافت آن، مالیات تعیین کرده است.
در لایحه «ضدخانواده»، نه تنها هیچ اثری از «حمایت از خانواده» دیده نمی شود، بلکه با تایید قوانین عقب مانده و غیرانسانی، کانون خانواده های امروز را به سمت «تزلزل» و «ناپایداری» هرچه بیشتر سوق می دهد. با توجه به موارد بالا، به روشنی می بینیم که در این لایحه، به جای «حمایت» از کیان خانواده، متاسفانه «ضدیت» با زندگی انسانی بین زن و مرد در خانواده ها موج می زند.
مفاد غیرانسانی «لایحه ضدخانواده» مذکور، درحالی از سوی دولت به طرزی «غیرمسئولانه» به مجلس ارائه شده، که ما هر روز شاهد فجایع انسانی ناشی از حضور قوانین نابرابر موجود بر زندگی میلیون ها خانواده ایرانی، افزایش حیرت انگیز جنایت و «خشونت» علیه زنان و کودکان، و روند تصاعدی افزایش انواع آسیب های اجتماعی (از جمله افزایش همسرکشی به واسطه نبود حق طلاق) در این کشور پهناور هستیم.
دادگاه های خانواده مملو از پرونده زندگی های به بست رسیده ای است که اگر قوانین نابرابر موجود، تغییر می یافت،
به یقین، رو به کاهش می گذاشت.
از این روست که ما امضاء کنندگان این فراخوان که سال هاست با تعهد و دلسوزی برای جلوگیری و کاهش فجایع انسانی ناشی از این قوانین تلاش کرده ایم، اکنون گرد هم آمده ایم تا در این مقطع سرنوشت ساز زندگی زن ایرانی، با شکل دهی به یک ائتلاف بزرگ بتوانیم با یاری گرفتن از هر روش ممکن و با اتکاء به هر آن چه در توان داریم و به پشتوانه همدلی و نیروی جمعی مان، از تصویب این لایحه ضدخانواده در مجلس جلوگیری به عمل آوریم.
به این سبب، دست یاری به سوی تمامی هموطنانمان دراز می کنیم، به سوی ایرانیان آزاده ای که به سرنوشت زنان کشورشان و نیز به زندگی عادلانه بین زن و مرد در خانواده ای بر مبنای انسانیت و عطوفت می اندیشند، از همه هم وطنان از هر گروه و دسته، و با هر ایدئولوژی و مرام و از هر قوم و مذهب و جنسیتی، در هر کجای عالم که زندگی می کنند تقاضا داریم با پیوستن به این ائتلاف و به کارگیری تجربه و توان شان، برای جلوگیری از تصویب این لایحه، زنان هموطن خود را یاری دهند. گروه ها و سایت های اولیه ای که به این فراخوان پیوسته اند :
تغییر برای برابری
کانون زنان ایرانی
مدرسه فمینیستی
میدان زنان
انجمن روزنامه نگاران زن ایران – رزا
کانون مدافعان حقوق بشر

۱۳۸۷ مرداد ۱۱, جمعه

کی به کی بدهکاره

. از دیدن عکسهای کودکان لذت می برم ولی این یکی یه حس غریبی بهم می ده . احساس می کنم این کودک هم یه جورایی مثل من در
حیرت اتفاقاتی که می افته انگشت به دهان است ! ! ما هم انگار که باید به همین حیرت بسنده کنیم
لطفا به این محاسبات توجه کنید ، حالا کی به کی بدهکاره ؟
با داغ شدن بحث برچيدن یارانه ها و با توجه به اين که به منظور زمينه چينی اجرايی طرح شوک تراپی در ماههای اخير در قبض های آب, برق و گاز ارسالی به مردم ميزان یارانه ای که دولت مدعی است بابت مصرف آنها می دهد قيد می شود, يک خواننده روزنامه آفتاب يزد در ستون "روی خط آفتاب" به محاسبه متقابلی دست زده که جالب و خواندنی است:
"در فيش گاز نوشته شده: هزينه گار مصرفى شما 28 هزار تومان، يارانه پرداختى توسط دولت 24500 تومان، مبلغ قابل پرداخت
توسط من 3500 تومان بسيار خب، من هم براى دولت فيش صادر مى كنم حقوق هر ساعت 6 دلا‌ر، روزانه 45600 تومان، حقوق ماهيانه من يك ميليون و 400 هزار تومان، دريافتى من از دولت 200 هزار تومان و يارانه پرداختى من به دولت يك ميليون و 200 هزار تومان، حالا‌ کی باید سر کی منت بذاره؟؟؟!!!

۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

بنویسید حمایت بخوانید تزلزل

از روزی که بحث تصویب لایحه حمایت از خانواده پیش آمده در صدد بر آمدم که چیزی بنویسم ولی این روزها افکارم به شدت مغشوش است و تمرکز ندارم .
محبوبه جان امروز مطلبت را که از پشت دیوارهای اوین آمده بود خواندم . بسیار خوشحالم و به تو و امثال تو می بالم . گاهی فکر می کنم اگر می شد از دستاوردهای جوانانمان به خوبی استفاده کنیم به چه پیشرفتهایی می توانستیم نائل شویم . آیا خواهیم توانست در قبال این سهل انگاریهای خواسته یا ناخواسته جواب قانع کننده ای برای آیند گانمان داشته باشیم ؟؟؟؟ چرا ، چرا و هزاران چرا هر روز در افکارمان موج می زند و هیچ جوابی برایشان پیدا نمی کنیم .
از دموکراسی صحبت کردی و اینکه تساوی حقوق زن و مرد لازمه دموکراسی هست . حرف از عدالت و عدالتخواهی زدی . ما دیگر به صدای بی عدالتی عادت کرده ایم ولی انگار که واژه هایمان نیز در حال تغییر و تحول است . " لایحه حمایت از خانواده " البته بنویسید " حمایت " بخوانید " تزلزل " . می خواهم بدانم آیا این یک نوع فروپاشی خانواده نیست که بدست قانون صورت می گیرد ؟ به قول دوستی که می گفت این قانون نه یک توهین به زنان بلکه توهین مستقیم به مردان است . یک به اصطلاح نماینده زن در مجلس در دفاع از این لایحه گفته بود " مردان ما تنوع طلبند " شاید تعدادی از مردان به اصطلاح رجال با شنیدن این سخن به وجد بیایند و در دل به این بانوی محترم آفرین بگویند ولی با کمی تفکر حتما به این نتیجه خواهند رسید که فرقی بین انسان و حیوان وجود دارد و آن کنترل نفس و احساسات است . پس معنی تنوع طلبی مردان چیست ؟؟؟؟
نه محبوبه جان باور کردنش خیلی هم سخت نیست چرا که خوب می دانیم زنان در هیچ دوره ای حامی نداشتند ولی همواره به عنوان زن و مادر همیشه خود حمایت کنند بودند . بنابراین حالا هم این خود ما هستیم که باید همبستگی خودمان را در این عرصه ثابت کنیم .
محبوبه جان مطمئن باش با وجود فرزندان برومندی مانند شما حتما واژه زیبای همبستگی معنی پیدا خواهد کرد و در فرهنگمان حک خواهد شد . مطمئن باش که همه زنان یکپارچه علیه این قانون بپا خواهند خواست و جلوی تصویب این لایحه را خواهند گرفت . دختران سرزمین آفتاب دیگر اجازه نخواهند داد که همنوعانشان بیشتر از این تحت ظلم قرار گرفته و مورد اهانت واقع شوند .
منتظرت هستیم که هر چه زودتر به دامان خانواده باز گردی .

۱۳۸۷ تیر ۳۱, دوشنبه

ترویج قتلهای ناموسی در قالب شعر و آهنگ

یه سری آهنگ پسرم ریخته بود توی کامپیوتر که نمی دونم از کجا آورده بودش . از همین نوع آهنگهای به قول ما شلم شوربایی. آهنگی داشت پحش می شد که مضمونش مرا کنجکاو به دقت در شعر آهنگ کرد . خوب که به مضمون شعرش گوش کردم آنچنان جا خوردم و حالم دگرگون شد که تصمیم گرفتم شما را هم بی بهره نذارم . برای این تمدنی که ادعاشو داریم دلم به درد اومد . مدتهاست که عادت کردیم به شنیدن آهنگهایی با مضمون و اشعار بی معنی که چه د رداخل و چه خارج از ایران اجرا میشه و جالب توجه اینه که وزارت ارشاد که قیچی سانسورش همه جا خوب کار می کنه انگار در اینگونه موارد لبه قیچیش حسابی کند میشه . گوش ما بزرگتر ها همیشه به اشعار شاعران خوب ایرانی مانند رهی معیری و جنتی عطایی و غیره و غیره عادت کرده بود ولی متاسفانه حالا وقتی ترانه ها را گوش می کنیم یا بی معنی و بی سر و ته هستنند و یا از نفرت و جدایی صحبت می کند حالاشعر این آهنگ را من براتون می نویسم و دلم می خواد که خودتون قضاوت کنید . در ضمن باید یاد آوری کنم که این آهنگ در داخل ایران توسط یک خواننده داخلی خوانده شده که من نمی شناسمش . داشتم فکر می کردم اگز این آهنگ از طرف وزارت ارشاد مجوز گرفته باشه باید ما زنان به حال خودمون زار زار گریه کنیم ، چرا که فقط تبلیغ ترویج قتلهای ناموسی را می کنه و پیش خودم گفتم چی فکر می کردیم چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟/ این بار اولی نبود که توی قلب من می موند
با نگاههای عجیب کفر منو در می آورد
هرز می پرید من کشتمش
در فکر کشتن کشتمش
من اون بد لعنتی رو با اشک و لبخند کشتمش
پرونده هام کامل شدن با چند تا سیگار و یه عکس - در پی اثبات یه جرم با عشق و نفرت کشتمش
انکار می کرد حرف منو وقتی که چشمامو می دید
گناهی جز این نداشت - فقط کمی هرز می پرید
با اینهمه حرف و حدیث - حیثیت منو می برد
وقتی داشت تموم می کرد جون منو قسم می خورد
آروم و هشیار کشتمش - بیدار بیدار کشتمش
چاره ای دیگر نبود - از روی اجبار کشتمش
هرز می پرید من کشتمش - در فکر کشتن کشتمش
من اون بد لعنتی را با اشک و لبخند کشتمش
اما پشیمونه دلم از بابت کشتن اون - از روی اجبار کشتمش واقعا از شنیدن این آهنگ چه حالی بهتون دست می ده ؟ من که نمی تونم گوش بدم و حالم خیلی بد میشه . فکر می کنید کم هستنند اینگونه همسران یا پدران ؟؟؟؟؟؟؟؟ هر روز در صفحه حوادث روزنامه ها با اینگونه قتلها مواجه هستیم و اینهم شاید یک نوع صحه گذاشتن بر کار این نوع قاتلین باشد نمی دانم .
پی نوشت : جالبه که من خواننده این آهنگ را نمی شناختم و خوشبختانه کلیپ آنرا نیز ندیده ام ولی در جایی خواندم که خواننده آن آقای مهدی مقدریان و فوق لیسانس حقوق هستنند که این بیشتر باعث تاسفم شد ..تا نظر شما چی باشه ؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ تیر ۱۸, سه‌شنبه

اوقات از دست رفته

در مترو کرج نشسته ام و کتاب زندگی نامه فروغ فرخزاد را می خوانم . برای اولین با است که با این مترو سفر می کنم و صبح قبل از اینکه راه بیفتم فکر کردم که باید راه طولانی را در پیش داشته باشم و کتاب نیمه خوانده ام را با خود برمی دارم . خیالم راحت است که باید در آخرین ایستگاه پیاده شوم و همین است که بدون اینکه به اطرافم توجه کنم در متن کتاب غرق می شوم یک آن چشم از کتاب بر می دارم و به اطرافم نظر می اندازم . اغلب مسافران در خواب عمیقی فرو رفته اند ، با خود می گویم در این ساعت از روز که آفتاب هنوز به بالای سرمان هم نرسیده چطور می شود اینچنین خسته بود ؟ کتاب را کنار می گذارم و تصمیم می گیرم حالا که ذهنم یاری می دهد بنویسم و همینطور در حین نوشتن فکر میکنم ، حالا متوجه می شوم که چرا آمار مطالعه در کشور ما اینقدر پایین است . در کشورهای اروپایی اگر شما سوار قطار یا متر شوید اکثریت قریب به اتفاق مردم را از پیر وجوان حد اقل در حال مطالعه روزنامه خواهید دید . به مسافران دقیق تر می شوم . در کنار من دختر نوجوانی نشسته که مشغول گوش دادن آهنگی از گوشی موبایلش هست . مادر جوانش با خواهر کوچکترش در صندلی روبروی ما بخواب عمیقی فرورفته اند . تا آخر واگن را که نگاه می کنم احساس می کنم واگن مترو آنچنان در سکوت مطلقی فرو رفته و آرامشی ایجاد کرده که فضای یک کتابخانه را تداعی می کند . افسوس که مردم قادر به استفاده از این فضا نیستنند . پیر و جوان در این ساعت از روز همه در خوابند و آمار ها کاملا درست هستند . کم کم داریم به مقصد نزدیک می شویم و مسافران آرام آرام بیدار می شوند و تا به مقصد برسند احتیاج دارند تا کاملا به فضای بیداری برگردند .منهم قلم و کاغدم را در کیفم می گذارم و برای پیاده شدن خودم را آماده می کنم . اینهم روزی بود ...........

۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

باز به کدامین گناه

محبوبه را در اتوبوس دستگیر گرده اند البته با کلی ضرب و شتم . به چه جرمی ، نمی دانم . محبوبه و دیگر کسانی که در اتوبوس روز جمعه مقابل پارک ملت مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند ، هنوز در زندان هستند .
ما می خواهیم خشونت را در جامعه از بین ببریم ولی فضایی بوجود می آوریم که از آن نه تنها بوی خشونت بلکه بوی وحشیگری به مشام می رسد . مگر ما ادعای تاریخ و تمدن نمی کنیم ؟ کدام انسان متمدن با چوب و چماق حرفش را می زند ؟ تو چماقت را بر سر چه کسی فرود می آوری ؟ جز اینست که این چماق بر سر خواهر و مادر خودت نیز فرود می آید ؟ در عکس خیلی چیزها دیدم و قیافه ای از تو که در حال ضرب و شتم همنوعت ، برادرت و خواهرت هستی . حتما از این عکسها بدست خودت هم رسیده . نظری به آنها بینداز و کلاهت را (اگر داری ) قاضی کن و در مورد عملت کمی فکر کن شاید که بار دیگر اینگونه رفتار نکنی . چرا که با خود خواهی اندیشید ، به کدامین گناه ؟؟؟؟!!! 22 روز است که خواهرانت محبوبه ها به جرم ناکرده در بندند و کسانی در بیرون چشم براه آنان . مادری جراحی شده و بستری در بیمارستان و پدری بیمار و نگران . شنیدم خانم دکتری که به طور اتفاقی آنروز عابر آن خیابان بوده شدیدا مورد ضرب و شتم قرار گرفته و هنوز در بند است و او هم مثل سایرین نمی داند به کدامین گناه باید خانواده اش و بیمارانش چشم براه برگشتش باشند ؟ آیا او خواهد توانست پس از این به قسمی که خورده به درستی پایبند باشد ؟ و هزاران سئوال دیگر.
البته این رفتار ها برای ما و امثال ما خیلی دور از ذهن نیست ، چرا که ما هیجده تیر ها را دیده ایم و دیده ایم که فرزندان بیگناه ما را چگونه در خوابگاهها و خیابانها به خاک و خون کشیدند . ولی باز این سئوال به ذهن خطور می کند که مگر ما از یک ملیت نیستیم ؟ گیریم که از یک ملیت نباشیم مگر هر دو انسان نیستیم ؟ مگر تو می توانی به همنوع خودت این چنین ظلم کنی ؟ انهم به جرم ناکرده .
این جوانان آینده سازان این مرز و بوم هستند و خود را متعلق به این آب و خاک می دانند . پس سرکوب چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پی نوشت : به قول دوستی : هرگز به ذهنتان خطور کرده است که این سرزمین مال ماست ؟ بلی اینجا سرزمین منست ولی چرا بهترین فرزندانم در بندند ؟ مگر روناک ها و هانا ها و فرزادها و اسانلو ها ودانشجویان در بند و .. و .... و .. و هزاران هزار دیگر چه کرده اند که مستحق اینگونه مجازات هستنند ؟ مگرما در سرزمین خویش بیگانه ایم که اینگونه با ما رفتار می شود ؟ مگر نه اینست که هرکس در سرزمین خویش قلبش برای همنوعش می تپد ؟ قلب این جوانان نیز برای همنوعشان تپیده .
. من هیچکدام از این فرزندان را از نزدیگ نمی شناسم ولی خوب می دانم که اهدافشان والا بوده و مستوجب این چنین رفتاری نبودند .

۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

دوازدهم تیرماه سالگرد شهادت جمعی از هموطنان گرامی باد

در هواپیمای ایر باس ساعت 9 بامداد روز 12تیرماه 1367 در حالی که شصت و شش کودک ایرانی همراه با والدین خود شادمان برای یک مسافرت در صندلیهای خود مستقر می شدند از سرنوشت شومی که برای آنها رقم خورده بود بی خبر بودند . هواپیما با 27 دقیقه تاخیر از فرودگاه بندرعباس بلند می شود و 24 دقیقه پس از ساعت 10 خلبان هواپیما کاپیتان شادمهر سطح پروازی خود را با 14 هزار پا گزارش می کند و در همین لحظه هواپیما مورد اصابت دو فروند موشک زمین به هوای ناو وینسنس آمریکا قرار می گیرد و در نزدیکی هرمز بین شارجه و بندرعباس منفجر می شود . هیچکدام از 290 مسافر و خدمه این هواپیما زنده نمی مانند و 66کودک زیر 12سال همراه با 52 زن و 36 تبعه غیر ایرانی جزو مسافران این هواپیما بودند . روحشان شاد و یادشان گرامی باد

۱۳۸۷ تیر ۷, جمعه

یک روز در پارک ملت که می توانست زیبا تمام شود

دختر بچه از شوق رفتن به پارک در پوست خود نمی گنجد . پدر و مادرش هر دو کارمند هستند و فقط روزهای جمعه است که او می تونه انرژی جمع شده یک هفته خود را در آپارتمان کوچک ، یکجا در پارک تخلیه کند .
دخترک می داند که صاحبخانه خانمی مسن هست که اصلا حوصله سر و صدای بچه ها را ندارد . پس او باید در طول هفته طوری خودش را سرگرم کند که موجب خشم آن خانم بی حوصله نشود . ندو ، نپر ، چه قدر ورجه وورجه می کنی ؟ الان خانم صاحبخانه میاد بالا و میگه سقف داره میاد رو سرم . اینها واژگانی آشنا هستند که دخترک هر روز و هر شب از زبان مادر بزرگ و مادرش می شنود وآزادی طبیعی خود را سرکوب می کند فقط به امید اینکه روز جمعه پدر او را به پارک خواهد برد واو در آنجا خواهد توانست به جای یک هفته زندانی بودن ورجه وورجه کند و آزادی را مزه مزه کند .
روز جمعه است و کودک از خوشحالی اینکه امروز روز آزادیش هست از صبح کله سحر بیدار است . بعد از خوردن صبحانه تا مادر بساط ناهار را آماده کند کمی طول می کشد و دخترک بی صبرانه منتظر است که از در این زندان بیرون رود . در راه دخترک کاملا بشاش و خوشحاله و داره به زمین بازی پارک فکر می کنه و در باره اش کلی سخنرانی می کنه . وای تاب و سرسره و .... مامان ! ممکنه امروز هم یه دوست پیدا کنم ؟ آره مادر چرا که نه ؟ میشه زیاد بمونیم تا من حسابی تاب سواری کنم ؟ .... به پارک می رسند . امروز به نظر پارک شلوغتر می آد . خوب هوا گرمه احتمالا مردم زدن بیرون . چشمهای میشی کودک از هیجان برق می زنه و خوشحالی را بخوبی می تونی توی چشماش ببینی . ولی انگار خیلی طول نمیکشه ، کسی به سراغ پدر و مادر میاد و سئوال می کنه : برای چی اومدین پارک ؟ ( دخترک پیش خود میگه نکنه اینو همسایه طبقه پایینیمون فرستاده ؟ ) . اومدیم راه بریم و کمی تفریح کنیم . ولی در یک آن دخترک فقط شاهد کتک خوردن پدر و مادرشه و خودشو می بینه که فریاد می کشه :
نه دیگه نمی خوام بیام پارک . دیگه بازی نمی کنم . خواهش می کنم نزنید تقصیر من بود . خواستم کمی تاب سواری کنم چون خانم همسایه ما حوصله سر و صدای بچه ها را نداره من خواستم اینجا کمی بازی کنم . نه ! نزنید . مامان .. بابا .....کمک دیگه هیچوقت بازی نمی کنم . قول می دم ... مادر با بدنی کوفته و روحی آزرده و غرور از دست رفته در کنار دخترک کابوس زده زانو زده و سعی داره که اونو از کابوس وحشتناکش بیرون بیاره .
دخترک چشم باز کرده فقط التماس می کند : نه ..نه .. دیگه نمی خوام پارک برم . بازی هم نمی کنم تا همسایه طبقه پایین عصبانی بشه و آدما رو بفرسته که ما رو توی پارک کتک بزنن ......مادر نگران حال فرزندش هست و دردها و کبودیهای بدن خود را فراموش کرده . هر چند که این درد ها التیام پذیر هستند و آنچه که می ماند درد روان است و مادر نگران روان کوچک دخترکش هست
................

۱۳۸۷ تیر ۳, دوشنبه

اجبار به ازدواج

هفته پیش دریکی از روزنامه های صبح تهران می خواندم ، از آنجایی که تاهل یکی از شرایط اشتغال در اموری مانند حراست می باشد ،به کارمندان غیر متاهل اعم از ذکور و اناث تا پایان شهریور ماه فرصت داده شده بود تا نسبت به انجام فریضه مهم و اخلاقی انسانی ازدواج ، اقدام نمایند . درغیر اینصورت در تاریخ 1/8/87 برای تسویه حساب به پیمانکار مربوطه معرفی خواهند شد . (روزنامه اعمتاد ملی دوشنبه 27خرداد ماه ).
از اونروز تا حالا داشتم فکر می کردم خوب بد هم نیست بالاخره اینهم یک راهیه . به قول دوستی ،حالا تو این فاصله کوتاه پیدا کردن یک ذوج مناسب هم خودش مشکلیه .
تا اینکه امروز خبری را در همین رابطه خواندم که از قرار معلوم دانشگاه آزاد اسلامی یکی از شهرهای استان مرکزی در نامه ای محرمانه به اعضای مجرد هیات علمی آن دانشگاه ، از آنان خواسته تا مهر ماه جهت رفع این عیب بزرگ یعنی مجرد بودن ، اقدام نمایند .
در این نامه آمده : نظر به اینکه تاهل یکی از شرایط لازم شرعی است و بودنش امتیازی مثبت برای فرد در دانشگاه تلقی می گردد و نبودش نقیضه ای است که مدتی قابل تحمل ولی بیش از آن تامل بر انگیز است ، لذا شدیدا به کارمندان مجرد تذکر داده شده است جهت رفع این عیب بزرگ اقدام عاجل و حد اکثر تا مهر ماه خبر مسرت بخش این مهم را اعلام نمایند . ! (قابل توجه جویندگان همسر ) اگر نمی خواهند که بیکار شوند هر چه زودتر دست بکار شوند ، . به سلامتی تا شهریور ماه کلی بساط عروسی خواهیم داشت
وقتی داشتم این مطلب را می خوندم نا خود آگاه یاد دانشگاه قزوین افتادم . آقای دکتر معلوم الاحال که متاهل بودند و داری فرزند و این عیب بزرگ را هم که نداشتند . پس قضیه چی بود ؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

بیا تو هم نفرتت را بر یخ بنویس

چند روزیه که موضوع اعدام این چند تا بچه ای که در زیر 18 سال مرتکب قتلی شده اند دغدغه ذهنی من شده است . البته به یاری تمام انسان دوستان و بشر دوستان در داخل و خارج از کشور باز هم این احکام به تعویق افتاد .
ما برای تماس با خانواده های مقتولین بسیار تلاش کردیم ولی در نهایت به نظر می رسد که در این میان فرهنگسازی بیشتر از این ملاقاتهای فردی موثر باشد .
. جای بسی تاسف است که در این گونه موارد قانون ، صدور حکم را بدست یک شهروند عادی که خانواده مقتول باشد می سپارد . و متاسفانه در بیشتر موارد ، نه از روی منطق بلکه از روی احساسات تصمیم گیری شده واین حکم صادر می شود .
در نظر سنجیهایی که در بین افراد عادی و عام صورت می گیرد می بینیم متاسفانه مردم بدون تفکر و پیش زمینه ، رای اعدام را برای افراد صادر می کنند و باز متاسفانه ، برای عموم مردم افرادی که مرتکب قتل می شوند به هیچ عنوان درجه بندی نمی شوند و تفکیک پذیر نیستنند . چرا که در قانون اولا سن متهم باید مد نظر قرار گیرد و مهمتر از همه عمدی و غیر عمدی بودن قتل نیز باید مجازاتهای متفاوتی داشته باشند
. جرائمی که کودکان زیر 18 سال انجام می دهند حرفه ای و سازمان یافته نیست . آنها بر اثر یک اتفاق کاملا ناخواسته و بچگانه مرتکب جرم می شوند
. و باید در نظر داشت کودک بزهکار مجرم بالفطره نیست و بزهکار به دنیا نیامده است . او رفتارش را از جامعه و خانواده آموخته و خشونت را تجربه کرده است .
من بعنوان یک شهروند عادی می توانم این مسئله را از دید اجتماعی و انسانی آن مورد بررسی قرار دهم و قضاوت من نیز فقط از بعد منطقی و انسانی آن است .
بنا بر این : روی سخنم با توست با تویی که می دانم عزیزی را در این راه از دست دادی ! با تو همدردم و خوب درکت می کنم . ولی سئوالی است که دوست دارم تو به آن جواب بدهی .
حالا که تو جگر گوشه خود را در اثر یک سهل انگاری و دعوای کودکانه ( اغلب قتل های زیر 18 سال اینچنین اتفاق افتاده ) از دست داده ای و خوب می دانیم که در بسیاری از موارد کاملا غیر عمد نیز بوده و خیلی ساده می شد که جای قاتل ومقتول عوض شود. آیا اکنون با یک قتل عمدی که صورت می گیرد تو ، تویی که جگر گوشه ات را از دست دادی ، او را دو باره بدست خواهی آورد ؟ با وجدان همیشه در عذابت خواهی توانست کنار بیایی ؟ با کابوسهای شبانه چه خواهی کرد ؟
آری می دانم و این همواره گریبانگیر تمام کسانیکه نظاره گر صحنه اعدام قاتل فرزندانشان بوده اند بوده و خواهد بود ، چرا که آنها نا خواسته مرتکب این عمل شده اند و همگی در نهایت پشیمانی آرامش زندگیشان را از دست داده اند .
آیا با عوض کردن لباسهای سیاه عزاداری با خانواده دیگری زخمهای تو التیام پیدا خواهد کرد ؟ آیا داغدار کردن دل مادر دیگری ، مرهمی بر دل داغدار تو خواهدبود ؟ در اینجا خواهی پرسید پس عدالت چگونه باید به اجرا در بیایید ؟ می توانی برای چند لحظه ای خودت را جای شخص مقابل قرار دهی ؟ از خانواده مقابل چه انتظاری داشتی ؟ بیا و با خودت صادق باش ، بیا و ساعتی با وجدان خود خلوت کرده و به ندای قلبی خود گوش فرا ده
.
حتما این را خواهی شنید : لذتی که در عفو هست ، در انتقام نیست
پی نوشت :خداي من، اگر قلبي داشتم نفرتم را بر يخ مي نوشتم و منتظر طلوع خورشيد مي شدم. با اشك هايم گل هاي رز را آب مي دادم تا درد خارها و بوسه ي گلبرگهايشان را احساس كنم.
پی نوشت 2: خوشحال میشم نظرتان را در مورد این نوع اعدامها بدانم .منتظر کامنتهای شما هستم

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

مزه خوشمزه بخشش

امروز با شهلا برای رفتن به دفتر وکیل بهنود قرار داریم . ساعت 6از خواب بیدار میشم تا بتونم ساعت 7از خونه خارج بشم . ترجیح می دم سر ساعت و یا حتی کمی زودتر از موعد سر قرار حاضر بشم . قهوه تلخی را مزه مزه می کنم در حالیکه رفتار خانواده مقتول را با یک خانم بسیار شریف که برای صحبت پیش آنها رفته بود، از نظر می گذرانم . با خود فکر می کنم و خودمو جای خانواده مقتول می ذارم . نه هرگز انتقام نمی تونه انسان را آروم کنه ، حتی اگر تظاهر به آرامش هم بکنه ولی وجدان را نمیشه کاریش کرد .
ساعت 7 خانه را به مقصد دفتر وکیل ترک می کنم و طبق معمول 20 دقیقه ای زودتر از ساعت قرار به محل می رسم . خوب این که اشکالی نداره کمی پیاده روی می کنم و در افکارم که صبح نا تمامش گذاشته بودم ، غرق میشم .
پدری که فرزند خود را در این راه از دست دادی ، چگونه می تونی جان فرزند دیگری را ازش بگیری ؟ آیا واقعا فکر می کنی بعد از قصاص به آرامش خواهی رسید ؟ بیا و حد اقل با خودت صادق باش و با وجدان خودت ! بیا با زندگی بخشیدن به " به اصطلاح قاتل پسرت " آرامش را به خانواده ات برگردان .
همینطور که در افکار خودم غرق شده بودم انگار با هر تفکری که به ذهنم راه پیدا می کرد میمیک صورتم نیز تغییر پیدا می کرد و اینو از نگاه رهگذران متوجه شدم . در خیالم کمی با پدر مقتول و مادرش که هرگز ندیدمشان ، بحث می کردم . گاهی حق را به آنها می دادم ولی در نهایت از آنها می خواستم که بیشتر تامل کنند تا خدای ناکرده پشیمانی بار نیاید
. بیایید با خود صادق باشیم ، چرا که آنها هر دو به یک نسبت مقصر بودند . ولی نه ، هیچکدام از آنها مقصر نیستنند بلکه مقصر جامعه است و ما بزرگان که نتوانستیم احساسات فرزندانمان را بدرستی کنترل کنیم . این اتفاق می توانست دقیقا برعکس باشد ، بیا و کمی خودت را جای پدر بهنود بگذار آیا با اعدام بهنود و یا بهنودها فرزند تو زنده خواهد شد ؟؟؟؟ جواب روح آزرده او را چگونه خواهی داد ؟؟؟ به تو پدر ، مادر و برادر التماس می کنیم کمی بیشتر تامل و تعمق در اینکار شاید گشایش راه بهتری باشد که در آینده سر مشق دیگران نیز قرار بگیرد . همانطور که مشغول جر و بحث خیالی با این خانواده هستم ، شهلا را می بینم که از تاکسی پیاده می شود . با هم وارد کوچه شده و راهی دفتر وکیل می شویم .
وکیل بهنود مانند خیلی از وکلا که برای اینگونه پرونده ها تلاش می کنند انسان بسیار شریفی به نظر می رسد . بعد از صحبت در مورد پرونده و جزئیات آن و قرار انجام یک سری کارها ، دفتر کار وکیل را ترک می کنیم . آنقدر تحت تاثیر جریان قرار گرفته بودیم که اصلا نفهمیدیم فاصله یکی از خیابانهای بالای یوسف آباد را تا خیابان زرتشت ، چگونه با پای پیاده طی کردیم و در مورد چگونگی اینگونه اتفاقات و قوانین بسیار صحبت کردیم .
آیا خواهیم دید روزی را که قانون ، مجازات قصاص برای کودکان زیر 18 سال را لغو کند ؟ خواهیم دید روزی را که درکشور ما خشونت را با خشونت جواب ندهند ؟ یعنی اعدام نه !!!!!!!!!!! سنگسار نه !!!!!!!!!! در یک کلمه کشتن نه !!! بیایید راه بهتری برای اصلاح جامعه پیدا کنیم ، چرا که در این مدت زمانهای مدید از اینراه نه تنها نتیجه ای حاصل نشده بلکه خشونت بیشتر در جامعه رواج پیدا کرده است . اینها همه آسیب دیدگان اجتماعی هستند و باید اصلاح شوند نه اعدام .
بیایید همه آنها را به چشم فرزندان خود نگاه کنیم وبرای آنها احساس مسئولیت بیشتری بکنیم چرا که اینان آینده سازان این مرز و بوم هستنند.
.به امید روزی که خشونت را با خشونت جواب ندهیم و این فرهنگ در جامعه ما همگانی شود .

۱۳۸۷ خرداد ۱۵, چهارشنبه

انقلاب جنسی مبصر کلاس در آستانه 22 خرداد

تصور کن تو می تونی ، بشی تعبیر این رویا !!!!!!!! رجوع شود به مدرسه فمینیستی
با تشکر از بر و بچه های خوب مدرسه فمینیستی بخاطر مطالب خوبشون

۱۳۸۷ خرداد ۹, پنجشنبه

چه زیباست جهانی عاری از دود

ی
بیایید روز" جهانی بدون دخانیات" را ترک سیگار کنیم و به این اراره آهنین خود ببالیم
بخاطر داشته باشیم که مصرف دخانیات به هر شکل ، برای هر کسی و در هر سنی خطرناک است . افراد سیگاری باید در نظر داشته باشند دود سیگار نه تنها زندگی خود آنها ، بلکه زندگی اطرافیان آنها را نیز به مخاطره می اندازد.
خوشبختانه امروزه به اندازه کافی از مضرات سیگار و دخانیات گفته می شود ویاد آوری آن فقط تکرار مکررات می باشد ، بنابراین بیایید از همین امروز تمام ابزار سیگار کشیدن را از جمله سیگارها ،فندک و کبریت و جاسیگاریها را دور بریزیم و نه تنها خود بلکه
اطرافیان سیگاری خود را نیز تشویق به ترک سیگار نماییم . (قابل توجه مادران صلح
بیایید زندگی بدون دود را تجربه کنیم ، خواهیم دید که چقدر لذتبخش است داشتن اراده محکم و بدست آوردن ریه های پاک و و زندگی سالم . وووووووو داشتن خیلی مزایا
سیگار کشیدن تقریبا در تمام اماکن عمومی ممنوع شده است ، پس بیایید این ممنوعیت را برای خودمان حتی در
حریم خصوصی خود به وجود آوریم
.
به امید روزی که جهانی عاری از دود داشته باشیم

۱۳۸۷ خرداد ۳, جمعه

خشونت در مدارس در قرن بیست و یکم

هنوز یک هفته ای از فاجعه ای که در یکی از دبستانهای استان خوزستان به وقوع پیوست و طی آن دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی در اثر تنبیه بدنی با کابل فلج شد ، نمی گذرد که فاجعه مشابهی دیگری در یکی از مناطق بالای پایتخت اتفاق می افتد . دانش آموز کلاس اول ابتدایی به خاطر شیطنت در کلاس مورد ضرب و شتم آموزگار خود قرار می گیرد و از ناحیه چشم مصدوم می شود . واقعا شنیدن اینگونه اخبار تاسف بار است !!!!!
معلمی که قبلا نیز سابقه تنبیه بدنی دانش آموزان را داشته وچندین بار نیز اولیای دانش آموزان در این رابطه به مدیر مدرسه گوشزد کرده و خواهان تغییر معلم شده بودند ولی متاسفانه ترتیب اثری داده نشده بود . . مدرسه باید خانه دومم کودکان باشد ؛ اما بدون اغراق می توان گفت که 80% فرزندان ما با رغبت به مدرسه نمی روند ،چرا که احساس می کنند چیزی را که به دنبالش هستنند نمی توانند در آنجا پیدا کنند . همانطور که می بینیم از دوره ابتدایی شخصیت فرزندان ما زیر سئوال برده می شود . با آنها مانند دوره مکتبخانه ها رفتار می شود
. در کدام مدرسه به کودکان و نوجوانان ما از نظر روحی و روانی کمکی می شود و یا اصلا به این نوع مسائل فکر می کنند . اگر نمره آنها 20 بود معنی آن این است که شاگرد ساعی و خوبی هستند و هیچ مشکلی ندارند ، اگر شیطنت نکردند یعنی مودب هستنند . در حالیکه یک کودک دبستانی شیطنت کردنش طبیعیست و این توانایی یک مربی هست که رفتار کودکان را با درایت کنترل کرده و به آنها آموزش دهد .
متاسفانه گاهی افراد در انتخاب شغل ، آگاهانه و از روی علاقه عمل نمی کنند و شغلی را باری به هر جهت انتخاب کرده اند ، بدون اینکه توانایی خود را برای آن شغل در نظر بگیرند و فقط به دنبال تامین معیشت هستنند . پرستاری و معلمی شاید جزو شغلهایی باشند که باید با علاقه و دید باز انتخاب شوند و تا کسی عشق به اینکار در وجودش نباشد نباید این مسئولیت خطیر را به عهده بگیرد
. بیماران احتیاج به توجه ودلسوزی و کودکان احتیاج به نرمش و ملاطفت و آموزش دارند . ما فرزندانمان رابه مدرسه می سپاریم تا در امر آموزش و پرورش آنها به ما کمک شود ، نه اینکه فرزندانمان را به هر دلیلی مضروب و یا معلول تحویل بگیریم و یا با تخریب شخصیتی اثر معکوس بگذارند.
آیا اینگونه مربیان هرگز با خود اندیشیده اند که با رفتارخود چگونه روح و روان و گاهی جان دانش آموزان را به خطر می اندازند ؟ آیا از خود پرسیده اند کودکی که در بدو ورود به مکان مقدس مدرسه اینچنین روحش آزرده می شود چگونه باید این راه طولانی آموزش را از سر بگذراند ؟ و فردا با کدام اعتماد به نفس خواهد توانست در این جامعه روی پای خود بایستد؟ آیا اینگونه خواهان جامعه سالم هستیم بدون اینکه در مسند کاری که قرار می گیریم احساس مسئولیت کنیم ؟
کودکان امروز ، سازندگان فردای جامعه ما هستنند ، بیایید از کودکی به آنها شخصیت بدهیم و با کودکان مانند اموال خود رفتار نکنیم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

نرگس برای عکاس نمی خندد

در وبلاگی آمده بود آقای شهردار این تصاویر را دیده اید ؟ مراجعه شود به سایت
حادثه در زمستان سال پیش اتفاق افتاد .این حادثه در اثر آتش سوزی در یک مدرسه در روستای درودزن مرودشت از توابع شیراز و استان فارس اتفاق افتاد ولی اینکه برای این کودکان معصوم کاری انجام شده یا نه هنوز هیچ انعکاس خبری نداشتیم . متاسفانه باز این خود مردم هستند که در این موارد خود کفا عمل می کنند . خوب پس در این میان وظیفه دولت در قبال ملتش چه می شود ؟ آیا این خواسته زیادی است از یک دولت " چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است ؟" بیایید به شعار" بنی آدم اعضای یک دیگرند - که در آفرینش زیک گوهرند " جامه عمل بپوشانیم .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

جشن داوطلبان صدای یارا

روز 17 ماه می مصادف با 25 اردیبهشت ماه روز جهانی خطوط یاری رسان به کودکان مبارکباد
صدای یارا این اتفاق را گرامی می دارد و از عموم علاقمندان دعوت می شود تا در جشن صدای یارای انجمن حمایت از حقوق کودکان حضور بهم رسانند
زمان : روز 25 اردیبهشت برابر با 17 ماه می - ساعت 16:30 الی 19
مکان : خیابان سهروردی شمالی ، بین مطهری و بهشتی ، انتهای خیابان زینالی غربی کوی کیهان سابق - کوچه پاکزاد ، مرکز توسعه مدیریت زندگی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

حکایتی برای بودن یا نبودن

گزارشی از کارگران کوره های آجرپزی - کودکان کاردر کوره های آچر پزی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

روزی که از انسان بودن خود شرم دارم

نمیدانم در برابر بی اعتباری و بی شرمی برخی انسانها چه باید گفت.نمی دانم چه باید کرد و نمی دانم برای اصلاح این وسوسه حیوانی در برخی انسانها چه باید کرد این عکس رو که می بینید یک وبلاگ نویس (اینجا) با ایمیل دریافت کرده بود و درخواست کرده بود تا این عکس رو برای اینکه این گروه کثیف شناسایی بشن و عاملانشون در ایران دستگیر بشن منتشر کنیم.از همین رو فقط برای اطلاع و یا پیگیری احتمالی کسانی که می تونن دست این از خدا بی خبران رو رو کنن این عکس رو گذاشتم و واقعا چیز بیشتری جز اعلام نفرت از ذات کثیف و پلید اینگونه انسانها که ناموس بشریت رو دارن به فنا میدن نمی تونم بگم......واقعا متاسفم از انتشار این عکس نفرت انگیز

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

آواز دلفین ها

یک نوشته جالب از مسیح علی نژاد در روزنامه اعتماد ملی خوندم که می تونید اینجا ببینید

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

نفرتم را بر یخ می نویسم

اگر براي لحظه اي خداوند فراموش مي كرد كه من پير شده ام و به من كمي ديگر زندگي ارزاني مي داشت، شايد تمام آنچه را كه فكر مي كنم بازگو نمي كردم ، بلكه تأمل مي كردم بر تمام آنچه كه بازگو مي كنم.
چيزها را نه بر مبناي ارزش آنها كه بر مبناي معناي آنها ارزش گذاري مي كردم. كم مي خوابيدم. بيشتر رؤياپردازي مي كردم، در حاليكه مي دانستم هر دقيقه اي كه چشمانمان را مي بنديم، 60 ثانيه نور را از دست مي دهيم.
به رفتن ادامه مي دادم آن هنگام كه ديگران مانع مي شوند. بيدار مي ماندم آن هنگام كه ديگران مي خوابند. گوش مي دادم هنگامي كه ديگران سخن مي گويند و با تمام وجود از بستني شكلاتي لذت مي بردم
.اگر خداوند به من كمي زندگي مي داد، به سادگي لباس مي پوشيدم، صورتم را به سوي خورشيد مي كردم و نه تنها جسم كه روحم را نيز عريان مي كردم.خداي من، اگر قلبي داشتم نفرتم را بر يخ مي نوشتم و منتظر طلوع خورشيد مي شدم. با اشك هايم گل هاي رز را آب مي دادم تا درد خارها و بوسه ي گلبرگهايشان را احساس كنم.
خداي من، اگر كمي ديگر زنده بودم نمي گذاشتم روزي بگذرد بي آنكه به مردم بگويم كه چقدرعاشق آنم كه عاشقشان باشم.هر مرد و زني را متقاعد مي كردم كه محبوبان منند و همواره عاشق عشق زندگي مي كردم.به كودكان بال مي دادم امَا به آنها اجازه مي دادم كه خودشان پرواز كنند. به سا لخوردگان مي آموختم كه مرگ نه در اثر پيري كه در اثر فراموشي فرا مي رسد.
.آه انسان ها، من اين همه را از شما آموخته ام. من آموخته ام كه هر انساني مي خواهد بر قلَه كوه زندگي كند بي آنكه بداند كه شادي واقعي ، دركِ عظمت كوه است. من آموخته ام زماني كه كودكي نوزاد براي اولين بار انگشت پدرش را در مشت ظريفش مي گيرد، براي هميشه او را به دام مي اندازد.من ياد گرفته ام كه انسان فقط زماني حق دارد به همنوع خود از بالا نگاه كند كه بايد به او كمك كند تا بر روي پاهايش بايستد. از شما من جيزهاي بسيار آموخته ام كه شايد ديگر استفاده ي زيادي نداشته باشند چرا كه زماني كه آنها را در اين چمدان جاي مي دهم، با تلخكامي بايد بميرم
قسمتی از وصیت نامه گابریل گارسیا مارکز

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزای

روز کارگر ، روز معلم ، روز پرستار و .....و و ووووووووووو چه شعار گونه به نظر می رسد و چقدر ما مهرورزیم و به افراد زحمتکش خود فقط در لابه لای کلمات (آنهم گاهی ) ارج می نهیم !!!
ایکاش که همه اینها فقط شعار نبود مثل همان شعار مهرورزی . با واژه ها و شعار ها که شکم سیر نمیشود . کارگری که در عسلویه به خاطر پایین بودن کیفیت و کمیت غذایش اعتراض می کند و در ازای آن از کار اخراج می شود و یا کارگرانی که ماه ها می گذرد و هیچ حقوقی دریافت نمی کنند و از ترس اخراج شدن دم فرو می بنندد . کارگری که خود و خانواده اش گرسنه اند و کارگری که در بند است و کارگری که صدایش به جایی نمی رسد و هر گز از او بدرستی تجلیل نمی شود باید دلش فقط به واژه روز کارگر یا روز معلم و غیره خوش باشد ؟.
راستش اول اومدم و روز کارگر و روز معلم را تبریک گفتم ولی بعد با خودم فکر کردم چه تبریکی و چه روزی ؟؟؟؟اصلا تبریک برای موقعیه که چیزی برای تو مبارک باشه . برای این زحمتکشان ما چه چیزی مبارکه ؟.مناسبتی که این تبریک را توجیه کنه پیدا نکردم
اول ماه می در همه جهان بطور همزمان جشن روز کارگر برپا می شود ولی این روز برای کارگر ایرانی که حتی به او اجازه یک گلگشت ساده همراه با خانواده خود داده نمی شود و نیروی انتظامی در آن روز تمام نیروهای خود را بسیج می کند تا اقتدار خود را به نمایش بگذارد ، و یا برای کارگرانی که ماه هاست حقوق ماهیانه خود را دریافت نکرده اند تا نانی بر سر سفره خانواده خود ببرند و یا کارگرانی که به جرم مطالبه حق صنفی خود باز داشت شده اند ، شاید هیچ مفهومی نداشته باشد و نه تنها در مورد کارگران بلکه در مورد تمام صنفها این قضیه صدق می کند . مگر با معلمان رفتاری بهتر شده است ؟
یادی می کنیم از کارگر دور از خانه ، آقای اسانلو ، کارگری که برای رساندن صدای کارگران سندیکای خود به گوش مسئولین مدت یکسال است که در زندان به سر می برد .به امید روزی که کارگران و دیگر حق خواهان را در بند نبینیم و باشد که آنروز را به نام تمامی زحمتکشان گرامی بداریم
ایکاش نویسنده بودم و می توانستم آنچه در دلم می گذرد را برای این عزیزان بنویسم ولی افسوس...که میسر نیست

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

روز و هفته کارگر ومعلم بر کارگران و معلمان عزیز مبارک باد

در واقع تاریخچه روز معلم به اردیبهشت سال 40برمیگردد . در چنین روزی دکتر ابوالحسن خانعلی 29 ساله در جریان اعتصاب و تجمع معلمان در مقابل مجلس ، کشته شد .
وی فارغ التحصیل دانشگاه تهران بود و همزمان با گذراندن دوره دکترای خود در دبیرستانهای تهران فقه و عربی تدریس می کرد .
در روز 18 اردیبهشت ماه معلمان با صدور قطعنامه ای ، روز 12 اردیبهشت ماه را به یاد معلم شهید دکتر خانعلی ، روز معلم اعلام کردند . مراجعه شود به باز خوانی یک اعتصاب
روز جهانی کارگر بر همه کارگران عزیز گرامی باد

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

چه بر سر فرزندان ما می آید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خبر را می خوانم ولی هنوز باورش برایم سخت است ، دانشجوی دکترای دانشگاه شهید بهشتی در سر کلاس به دلیل مشکلات مالی و مورد استهزاء قرار گرفتن از طرف استاد خود ، خودکشی کرد
چند روز پیش از این هم خبر کوتاهی در مورد خودکشی یک دانشجوی 20ساله مرکز تربیت معلم همدان، در محوطه دانشگاه، با سلاح گرم را خوانده بودم . خبر کلی و کوتاه بود؛ مثل یک خبر تصادف اتومبیل . علت آن خودکشی، عدم قبولی در گزینش و مشکلات استخدامی بود.
در خبر تازه، دانشجوی 35ساله دکترای شیمی، که به دلیل مشکلات مالی نتوانسته بود رساله خود را به موقع ارائه دهد، در میان همکلاسیهای خود در کلاس از طرف استاد مربوطه مورد استهزا قرار گرفته و این آقای به اصطلاح استاد به دانشجو یاد آوری می کند که : "اگر بودجه کافی برای ارائه رساله اش را ندارد، اصلا برای چی زنده است ؟ " و بلافاصله بعد از این بحث ، دانشجو با استفاده از مواد اولیه سیانور، در میان بهت همکلاسیهایش به زندگی خود پایان می دهد .
از خود می پرسم واژه قاتل به معنی واقعی یعنی چه ؟ یعنی فقط اگر کسی اسلحه بردارد و شخصی را بکشد قاتل محسوب می شود ؟
این آقای به اصطلاح استاد دکترا چطور به خود اجازه می دهد با دانشجویش چنین رفتاری داشته باشد ؟ جوانانی که خانواده ها با خون دل بزرگشان می کنند، به همین سادگی به خاطر اشتباهات افراد نالایق از بین می روند.
می گویند استادان گزینش می شوند . بر چه اساسی ؟ یعنی اگر آنان فقط احکام دینیشان را بجا آورند کافیست ؟؟؟؟؟
پس معیارهای انسانی کجای این گزینش قرار می گیرد ؟ از همه مهمتر، معیار لیاقت در چه رتبه ای قرار می گیرد ؟ ( من واقعا از استادان گرانقدرو با کفایت عذرخواهی می کنم )
متاسفم که باید گفت در بسیاری مواقع هیچ کس در جای خود قرار نگرفته و از وظایفش آگاه نبوده و یا قادر به اجرای آنها نمی باشد.
نه فقط به خانواده این جوان لایق و برومند ، بلکه این فاجعه را به همه ملتمان تسلیت می گویم و برای ایرانیان بسیار متاسفم که کم کم ارزشهای انسانی ، در بین ما جای خود را به ضد ارزشها می دهند .
در جایی که میزان ثروت یک انسان ارزش زندگیش را تعیین می کند و یک به اصطلاح استادنمای دانشگاه هم می تواند آنرا تشخیص دهد ، دیگر انسانیت چه تعریفی می تواند داشته باشد ؟
آیا آن استاد استحقاق مقام خود را دارد ؟ و ازدانش کافی بر خوردار است ؟ پس چگونه علم و دانش را چنین به سخره می گیرد ؟
واقعا چه دارد بر سر دانشگاهها و مدارس ما می آید و ما فرزندانمان را به دست چه کسانی می سپاریم ؟. راستی چه کسی جوابگوی این فجایعی که هر چند وقت به نوعی تکرار می شود است ؟
یک روز دکتر زهرا و یک روز دانشجوی دکترای شیمی دانشگاه شهید بهشتی و فردا ...........وای بر ما وناظرانی که اینگونه نخبگان ما را بر باد می دهند .
این زنگ خطر ها را جدی بگیریم

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

لیلی میگه به ظاهر افراد قضاوت نکن

مقابل بازداشتگاه اوین منتظر آزاد شدن خانم مقدم هستیم . رفته رفته بر تعداد افراد اضافه می شود . احترام روی یک صندلی تاشو که همراه خود آورده ایم نشسته و ما چند نفر در کنارش ایستاده ایم . زن جوانی با حجاب کامل چادر و مقنعه در چند قدمی ما روی قلوه سنگ کوچکی چمباته زده . چهره مهربانی دارد و لبخندی بر لب و با یک عینک کوچک ذره بینی . ما در حال بحث و گفتگو در مورد مسائل مختلف بودیم که وقتی سوسن متوجه زن جوان شد اشاره ای به من کرد که یعنی کمی مراقب باشیم .ولی انگار به قول لیلی که چند روز پیش در بحثی که با هم می کردیم گفت به ظاهر آدمها نباید قضاوت کرد و این یکی از همان موارد بود . من رو به مردی که فکر می کردم یکی از ماموران زندان باشد گفتم آقا نمیشد که اینجا تعدادی نیمکت برای نشستن می ذاشتین ؟ مرد جوان در جواب یاد آور شد که اینجا زندان هست نه هتل .و در نهایت متوجه شدیم که مرد جوان راننده تاکسی است واونیفرمی را هم که بر تن داشته فرم تاکسیرانی بوده و برای آزادی پدر خانمش آمده بود . زن جوان حرف مرا تصدیق کرد و گفت واقعا هم که درست میگین .و همین باعث شروع صحبت بین ما شد و راجع به موضوعات مختلف با هم صحبت کردیم . من در حال کشمکش با خودم بودم که آیا می تونم از این زن جوان تقاضای امضا ء کنم یا نه که اشاره احترام مرا در تصمیمم مصمم تر کرد . از او در مورد کمپین و آشنائیش در اینمورد سئوال کردم . چیزی نمی دانست با کمی توضیح ورقه ای را که داری تعدادی امضا ء بود بدستش دادم و از او خواستم که پس از خواندن ورقه در صورتیکه موافق باشد آنرا امضاءکند . ورقه را با فراغ بال خواند و همه موارد را تصدیق کرده و خودکار را از من گرفته و امضاء کرد و گفت راستی این امضا ها را در نهایت چکار خواهید کرد ؟ گفتم میدیم به نمایندگان مجلس برای اینکه روش کار کنن . خیلی ساده ورقه امضاء شده را بدستم داد . خیلی راحتتر از افرادیکه ظاهری متفاوت تر از او دارند . همانطور که ورقه را در کیفم قرار می دادم از او در مورد زندانیش که منتظرش بود سئوال کردم ، با تعجب به من نگاه کرد و گفت کدام زندانی ؟ من خودم مامور زندانم و منتظر همکارم هستم که بیاد .حقیقتش در جا خشکم زده بود ولی بلافاصله با لبخندی لبخندش را پاسخ گفتم . خدیج که بیرون آمد همه با هیجان بطرفش رفتیم و زن جوان هنوز نظاره گر این جمع بود و شاید با خود در باره مطالبات زنان که چند دقیقه پیش آنرا امضاء کرده بود فکر می کرد و با خود می اندیشید مگر چیزی که آنها مطالبه می کنند غیر از چیزیست که من و امثال من می خواهیم . پس زندان برای چه ؟؟؟؟؟؟ خانمی که همسرش بخاطر تهمتهای مالی به زندان افتاده بودبشدت گریه می کرد و ما سعی می کردیم کمی او را آرام کنیم که خدیج وارد بحث می شود و او را دلداری میدهد و می گوید من همین الان از زندان آزاد شدم . زن وقتی روحیه خوب خدیج را می بیند کمی آرام می شود ، یکی ازبچه ها کمی آب به زن داده و براه می افتیم و او را با مردیکه همراهش است تنها می گذاریم . همگی می خواهیم به خونه خدیج بریم خورشید را می بینم در حالیکه صندلی تاشوی احترام را بر داشته بطرف ماشینش که در زیر پل پارک شده سرازیر میشود .منهم با لیلی که آخرین نفر بازمانده از این جمع هستیم از سرازیری بطرف پل حرکت کرده و به خورشید می پیوندیم . توی ماشین که نشسته ایم ورقه را از کیفم بیرون می آورم ، هنوز هم باور ندارم که زن راست گفته باشد ولی می بینم نوشته لیسانس - شغل : پلیس .................