۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

لیلی میگه به ظاهر افراد قضاوت نکن

مقابل بازداشتگاه اوین منتظر آزاد شدن خانم مقدم هستیم . رفته رفته بر تعداد افراد اضافه می شود . احترام روی یک صندلی تاشو که همراه خود آورده ایم نشسته و ما چند نفر در کنارش ایستاده ایم . زن جوانی با حجاب کامل چادر و مقنعه در چند قدمی ما روی قلوه سنگ کوچکی چمباته زده . چهره مهربانی دارد و لبخندی بر لب و با یک عینک کوچک ذره بینی . ما در حال بحث و گفتگو در مورد مسائل مختلف بودیم که وقتی سوسن متوجه زن جوان شد اشاره ای به من کرد که یعنی کمی مراقب باشیم .ولی انگار به قول لیلی که چند روز پیش در بحثی که با هم می کردیم گفت به ظاهر آدمها نباید قضاوت کرد و این یکی از همان موارد بود . من رو به مردی که فکر می کردم یکی از ماموران زندان باشد گفتم آقا نمیشد که اینجا تعدادی نیمکت برای نشستن می ذاشتین ؟ مرد جوان در جواب یاد آور شد که اینجا زندان هست نه هتل .و در نهایت متوجه شدیم که مرد جوان راننده تاکسی است واونیفرمی را هم که بر تن داشته فرم تاکسیرانی بوده و برای آزادی پدر خانمش آمده بود . زن جوان حرف مرا تصدیق کرد و گفت واقعا هم که درست میگین .و همین باعث شروع صحبت بین ما شد و راجع به موضوعات مختلف با هم صحبت کردیم . من در حال کشمکش با خودم بودم که آیا می تونم از این زن جوان تقاضای امضا ء کنم یا نه که اشاره احترام مرا در تصمیمم مصمم تر کرد . از او در مورد کمپین و آشنائیش در اینمورد سئوال کردم . چیزی نمی دانست با کمی توضیح ورقه ای را که داری تعدادی امضا ء بود بدستش دادم و از او خواستم که پس از خواندن ورقه در صورتیکه موافق باشد آنرا امضاءکند . ورقه را با فراغ بال خواند و همه موارد را تصدیق کرده و خودکار را از من گرفته و امضاء کرد و گفت راستی این امضا ها را در نهایت چکار خواهید کرد ؟ گفتم میدیم به نمایندگان مجلس برای اینکه روش کار کنن . خیلی ساده ورقه امضاء شده را بدستم داد . خیلی راحتتر از افرادیکه ظاهری متفاوت تر از او دارند . همانطور که ورقه را در کیفم قرار می دادم از او در مورد زندانیش که منتظرش بود سئوال کردم ، با تعجب به من نگاه کرد و گفت کدام زندانی ؟ من خودم مامور زندانم و منتظر همکارم هستم که بیاد .حقیقتش در جا خشکم زده بود ولی بلافاصله با لبخندی لبخندش را پاسخ گفتم . خدیج که بیرون آمد همه با هیجان بطرفش رفتیم و زن جوان هنوز نظاره گر این جمع بود و شاید با خود در باره مطالبات زنان که چند دقیقه پیش آنرا امضاء کرده بود فکر می کرد و با خود می اندیشید مگر چیزی که آنها مطالبه می کنند غیر از چیزیست که من و امثال من می خواهیم . پس زندان برای چه ؟؟؟؟؟؟ خانمی که همسرش بخاطر تهمتهای مالی به زندان افتاده بودبشدت گریه می کرد و ما سعی می کردیم کمی او را آرام کنیم که خدیج وارد بحث می شود و او را دلداری میدهد و می گوید من همین الان از زندان آزاد شدم . زن وقتی روحیه خوب خدیج را می بیند کمی آرام می شود ، یکی ازبچه ها کمی آب به زن داده و براه می افتیم و او را با مردیکه همراهش است تنها می گذاریم . همگی می خواهیم به خونه خدیج بریم خورشید را می بینم در حالیکه صندلی تاشوی احترام را بر داشته بطرف ماشینش که در زیر پل پارک شده سرازیر میشود .منهم با لیلی که آخرین نفر بازمانده از این جمع هستیم از سرازیری بطرف پل حرکت کرده و به خورشید می پیوندیم . توی ماشین که نشسته ایم ورقه را از کیفم بیرون می آورم ، هنوز هم باور ندارم که زن راست گفته باشد ولی می بینم نوشته لیسانس - شغل : پلیس .................

۱ نظر:

ناشناس گفت...

چه تجربه باحالی بود. راستی نمی دونین امضاها چند تا شده الان؟

الناز