۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

یک شب تجربه در میان منتظران اعدام

هنوز ساعت سه نشده که به دم زندان اوین می رسیم هوا تاریک و سرد است و نم نم باران فضای محوطه بیرون زندان اوین را بیشتر از پیش وهم آلودتر کرده است . تلخی قهوه ای را که نیم ساعتی پیش خورده ام مزه مزه می کنم اما تلخی فضای سنگین آنجا بیشتر از یک مزه مزه کردن است . افراد زیادی قبل از ما به آنجا آمده اند . می توانی به راحتی خانواده های مجرمین و شاکیان را از هم تشخیص دهی . البته همه آنها به نوعی مضظرب و نگرانند اما شاکیان برای دور ماندن از چشم دیگران همگی درون اتوموبیل های خود قرار گرفته اند در صورتیکه خانواده های کسانی که منتظر اعدام هستند مشغول قدم زدن و سعی در گرفتن رضایت از خانواده شاکیان در آخرین لحظات هستند . ما به دنبال خانواده امیر می گردیم . امیر پسری مانند دهها نو جوانی که به خاطر یک دعوای کودکانه دستش به خون کودک دیگری آلوده شده و اکنون می رود که در سن نو چوانی به پای چوبه دار برود . با خود فکر می کنم آیا من و تو و در نهایت جامعه هم در قبال این نوجوان مقصر نیستیم ؟ آیا همین جامعه و حتی خانواده نبوده که خشونت را دراین نوجوان و نوجوانان دیگر نهادینه کرده است ؟ قبل از یافتن خانواده امیر به پای صحبت بقیه خانواده ها می نشینیم . تجربه تلخی است چرا که متاسفانه همه خانواده ها انگار که شبیه هم فکر می کنند . با تمام حقی که به خانواده های داغدار می دهم ولی این گریز از گوش ندادن به صحبت های دیگران و تفکر نکردن به حرفهای آنها را نوعی گریز از خود می دانم . مادری که داخل ماشین نشسته و اصرار به اعدام دارد چشمهایش را می بندد تا مبادا ناله ها و التماس های مادر دیگری را ببیند . گوش هایش را که نمی تواند ببندد . آری مادر، من و دوستانم از همان پنجره بسته ماشینت بسیار با تو سخن گفتیم وقتی که برف سفید داشت همه ما را سفید پوش می کرد ملتمسانه از تو خواستیم تا فقط لحظه ای به حرف های ما گوش کنی ولی تو همچنان در سکوت خود فرو رفته بودی اما ما می دانستیم که تو یک مادری و امیدوار بودیم تا تو سکوت خود را با رضایت بشکنی . حتما همه گفته های ما را شنیده ای بنا براین امیدوارم در این دو ماهی که فرصتی دو باره داده شده بیشتر به این گفته ها بیندیشی که اگر چنانچه خواسته و با اراده خویش مادر دیگری را داغدار کنی آیا فرزندت به نزدتوباز خواهد گشت ؟ . شاید که این دو ماه را سرنوشت برای تو رقم زده تا بتوانی چشمانت را به نور و روشنایی روز باز کنی نه به تاریکی غار انتقام.! در این میان در زیر برف زیبایی که شروع به باریدن کرده بود به یاری دوستان توانستیم از یکی از مادران رضایت بگیریم هر چند که پسرش خواستار قصاص بود . دیوارهای بلند زندان را نگاه می کنم و می خواهم احساس کسانی را که اکنون در زیر همین برف و نعمت خدا منتظر مرگ خود هستند درک کنم ، موفق نمی شدم . نه مگر می شود انسان به مرگ خود نگاه کند ؟ هیچ کس مرگ خویش را نمی پذیرد پس چگونه می تواند بیندیشد که دقیقه ای بعد همه چیز تمام خواهد شد . نه بیشتر از این یارای نگاه کردن به دیوارهای بلند زندان را ندارم . خانواده امیر را می بینم که برای دو ماه فرصت خوشحالی می کنند . با مادر مقتول صحبت می کنم خیلی جوان است ولی یک مادر است و دلش نازک حتما در این دو ماه بیشتر فکر خواهد کرد به اینکه چگونه روح پسر نوجوانش را با بخشیدن زندگی دیگری شاد کند . آری منهم امیدوارم . بیایید به جای گرفتن زندگی از این نوجوانان زندگی دیگری را به آنها باز گردانیم .

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام


چقدر وب شما رو دوست داشتم تا زه کشف کردمش


من هم با کوکوی کبوتران حرم به روزم


جزیره در کهکشان

ناشناس گفت...

سلام


چقدر وب شما رو دوست داشتم تا زه کشف کردمش


من هم با کوکوی کبوتران حرم به روزم


جزیره در کهکشان