۱۳۸۶ دی ۳۰, یکشنبه

کلافگی

یه مطلبی رو تو ذهنم آماده داشتم که بنویسم ولی هر چه فکر کردم نتونستم جمع و جورش کنم . چون اونقدر این چند روزه اخبار آزار دهنده شنیدم که نمی دونستم به کدوم یک باید فکر کنم و در باره اش بنویسم . گرفتن دانشجویان ، مرگ مشکوک دانشجوی سنندجی ، مسافران بی وجدان اتوبوسی که به جای کمک به مصدومان پولهای ماشین حمل پول را به سرقت برده بودند و باعث مرگ جوانی که میان آهن پاره ها با مرگ دست و پنجه نرم می کرد شده بودند . از دیشب تا حالا دارم با خودم خیلی کلنجار می رم که یه توجیهی برای این کار پیدا کنم ولی مگه میشه ؟ پس این واژه انسانیت که ما اینهمه ازش دم می زنیم چه بر سرش آمده ؟ هنوز هم به گذشته خود افتخار می کنیم ؟ هنوز رومون میشه بگیم تاریخ چند هزار ساله داریم ؟ به چه دردمون می خوره این تاریخ و افتخار لعنتی آبا و اجدادمون . بیایید از تعارف کم کنیم و بر مبلغ افزاییم . وای برتو - وای بر من و وای بر ما که انسانیت اینهمه کم رنگ شده و از بین رفته . جایی این چنین فرزندان ما را به سلاخ می برند واینچنین مادران را عزادار می کنند و جایی خود ما نیز بر خود رحم نداریم . فکر نمی کنید که از انسانیت فقط واژه اش باقی مانده ؟ زهی به حیوانات درنده خو که ادعایی ندارند . ما مانند حاضران غایب شده ایم
دست ناظم با چکش در هوا چرخید - نفسهای صبح معصومیت را درید
به روی تکه آهن سرخی که بر گردن صنوبر مدرسه آویخته بود - زنگ زنگ زنگ
سکوت ، معصومیت را شکنجه می داد
اولین دعا برای من آشکارا نفرین بود
بر پا - بر جا
من ، حاضر نگفتم
وقتی حاضر نگفتی
غایبی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

man ham moteasef hastam ke masalan hamnoe man in hame intor ast shayad fekr kardan balad nistva in baese badbakhi khodash va baghi ast shayad agar amozeshe dorost bashad betavan an fekr kardan ra yad begirand